گلستان
تلمیذ بی ارادت عاشق بی زر است و روندهٔ بی معرفت مرغ بی پر و عالم بی عمل درخت بی بر و زاهد بی علم خانهٔ بی در.
مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوب است نه ترتیل سورت مکتوب.
عامی متعبد پیادهٔ رفته است و عالم متهاون سوار خفته.
عاصی که دست بر دارد، به از عابد که در سر دارد
سرهنگ لطیف خوی دل دار
بهتر ز فقیه مردم آزار
یکی را گفتند: عالم بی عمل به چه ماند؟
گفت: به زنبور بی عسل
زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن
مرد بی مروت زن است و عابد با طمع رهزن
ای به ناموس کرده جامه سپید
بهر پندار خلق و نامه سیاه
دست کوتاه باید از دنیا
آستین خوه دراز و خوه کوتاه
دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل بر نیاید: تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندران نشسته
پیش درویشان بود خونت مباح
گر نباشد در میان مالت سبیل
یا مرو با یار ازرق پیرهن
یا بکش بر خان و مان انگشت نیل
دوستی با پیلبانان یا مکن
یا طلب کن خانهای در خورد پیل
خلعت سلطان اگر چه عزیز است، جامهٔ خلقان خود به عزت تر و خوان بزرگان اگر چه لذیذ است، خردهٔ انبان خود به لذت تر
سرکه از دسترنج خویش و تره
بهتر از نان دهخدا و بره
خلاف راه صواب است و عکس رای اولوالالباب، دارو به گمان خوردن و راه نادیده بی کاروان رفتن.
امام مرشد محمد غزالی را رحمة الله علیه پرسیدند: چگونه رسیدی بدین منزلت در علوم؟
گفت: بدان که هر چه ندانستم از پرسیدن آن ننگ نداشتم
امید عافیت آن گه بود موافق عقل
که نبض را به طبیعت شناس بنمایی
بپرس هر چه ندانی که ذل پرسیدن
دلیل راه تو باشد به عز دانایی
هر آنچه دانی که هر آینه معلوم تو گردد، به پرسیدن آن تعجیل مکن که هیبت سلطنت را زیان دارد
چو لقمان دید کاندر دست داوود
همی آهن به معجز موم گردد
نپرسیدش چه میسازی که دانست
که بی پرسیدنش معلوم گردد
یکی از لوازم صحبت آن است که خانه بپردازی یا با خانه خدای در سازی
حکایت بر مزاج مستمع گوی
اگر خواهی که دارد با تو میلی
هر آن عاقل که با مجنون نشیند
نباید کردنش جز ذکر لیلی
هر که با بدان نشیند اگر نیز طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن، منسوب شود به خمر خوردن
رقم بر خود به نادانی کشیدی
که نادان را به صحبت برگزیدی
طلب کردم ز دانایی یکی پند
مرا فرمود با نادان مپیوند
که گر دانای دهری خر بباشی
وگر نادانی ابله تر بباشی