رباعی

با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی (39)

با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی
کنجی و فراغتی و یک شیشهٔ می

چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی
منّت نبریم یک جو از حاتم طی

قسّام بهشت و دوزخ آن عقده‌گشای (40)

قسّام بهشت و دوزخ آن عقده‌گشای
ما را نگذارد که درآییم ز پای

تا کی بوَد این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای

ای کاش که بخت، سازگاری کردی (41)

ای کاش که بخت، سازگاری کردی
با جور زمانه یار، یاری کردی

از دست جوانی‌ام چو بِرْبود عنان
پیری چو رکاب، پایداری کردی

گر همچو من افتادهٔ این دام شوی (42)

گر همچو من افتادهٔ این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی

ما عاشق و رند و مست و عالَم‌سوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی

روزی که فلک از تو بریده‌ست مرا (49)

روزی که فلک از تو بریده‌ست مرا
کس با لب پر خنده ندیده‌ست مرا

چندان غم هجران تو بر دل دارم
من دانم و آن که آفریده‌ست مرا

زآن بادهٔ دیرینهٔ دهقان پرورد (51)

زآن بادهٔ دیرینهٔ دهقان پرورد
در ده که تراز عمر نو خواهم کرد

مستم کن و بی خبر ز احوال جهان
تا سر جهان بگویمت ای سره مرد

شب رفت به پایان و حکایت باقیست (52)

شب رفت به پایان و حکایت باقیست
شکر تو نگفتیم و شکایت باقیست

گستاخی ما ز حد برون رفت ولی
المنة لله که حکایت باقیست

یا کار به کام دل مجروح شود (53)

یا کار به کام دل مجروح شود
یا ملک دلم بی ملک روح شود

امید من آن است به درگاه خدا
کابواب سعادت همه مفتوح شود

راه طلب تو خار غم‌ها دارد (54)

راه طلب تو خار غم‌ها دارد
کو راهروى که این قدم‌ها دارد؟

دانى که ز روشناس عشق است آنکو
بر چهرهٔ جان داغ ستم‌ها دارد