اشعار عاشقانه

لب را با لب در این سکوت

لب را با لب
در این سکوت
در این خاموشی‌ گویا
گویاتر از هرآنچه شگفت‌انگیزتر کرامتِ آدمی به شمار است
در رشته‌ی بی‌انتهای معجزتی که اوست…

در این اعترافِ خاموش،
در این «همان»
که توانَد در میان نهاد
با لبی
لبی
بی‌وساطتِ آنچه شنودن را باید…

آن احساسِ عمیقِ امان، در این پیرانه‌سر
که هنوز
پرواز در تداوم است
هم ازآنگونه کز آغاز:
رابطه‌یی معجزآیت
از یقینی که در آن آشیان گذشت
در پایانِ این بهاران
تا گمانی که به خاطری گذرد
در آغازِ یکی خزان.

۱۵ خردادِ ۱۳۷۴

ناگهان عشق آفتاب‌وار نقاب برافکند

ناگهان
عشق
آفتاب‌وار
نقاب برافکند
و بام و در
به صوتِ تجلی
درآکند،
شعشعه‌ی آذرخش‌وار
فروکاست
و انسان
برخاست.

۵ اردیبهشتِ ۱۳۷۶

نه زمان رخت است و نه زمین خواب

نه زمان رخت است و نه زمین خواب
درختان عشق برهنه اند

ومکانی که عشق خواهان آن بود همچنان بدون پوشش است
آیا، شب خواب های رویایی اش را بیدار نموده است؟
وهمچنان در خیابان آفتاب دوان دوان راه می پیماید.

بگمانم که این خورشیدگانی که در مدار عشق خمیازه کنان هستند
چیزی جز زخم هایی بر زمین نبوده اند.
آوازی خواهم خواند برای این مکان روشن .
باتکه های باقی مانده از عاشقانی که بر من سبقت نموده‌اند
این هستی چیزی نیست جز فضایی گشوده برای خوانندگی

می‌خواهم با کسی بروم که دوستش می‌دارم

می‌خواهم با کسی بروم که دوستش می‌دارم
نمی خواهم هزینه ی این همراه شدن را حساب و کتاب کنم
یا اینکه به خوبی و بدی اش فکر کنم
حتی نمی خواهم بدانم دوستم دارد یا نه
فقط می خواهم با آن کسی بروم که دوستش دارم

آنچه را که دل می‌بندی

آنچه را که دل می بندی
پُر جدی نگیر.
گفته است که بی تو قادر به زندگی نخواهد بود
حساب این را هم بکن
که اگر روزی او را دوباره دیدی
اصلاً تو را خواهد شناخت؟
پس در حق من لطفی کن
و زیادی دوست ام نداشته باش.
از آخرین باری که دوست داشته شده ام
در گذر زمان
آنچه نصیب ام نشد
ذره‌ای دوستی بود

دهنی که مورچه‌ها جويدنش

دهنی که مورچه‌ها جويدنش
بستری که بوی خاک و خون می‌ده
خطبه‌عقدِ قبلِ تدفين تو اتاق
آينه‌ای که خيلی چيزا رو ديده

تو سرم دفنه هزارتا خاطره
صورتم پير و چروک، گيج و عبوس
تخت من يه گور دسته جمعيه
هر کجا جنازه‌ی يه نو عروس

دود اسفند و صدای کِل و جیغ
جمجمه‌های سیاه، تور سفيد
چن‌تا انگشت و يه کاسه‌ی عسل
دوتا حلقه که به چش نمی‌شه ديد

پیچک خاطره‌های رو به موت
شبا باز دور تنم زنده می‌شن
شخم نزن خاک گذشته‌هامو باز
کرما زير کفنم زنده می‌شن

دوباره چن ساعت از غروب گذشت
روح سرد این اتاق جون می‌گيره
واژه واژه کرمِ شعر از تو سرم
می‌ريزه روی لبام و می‌ميره

زيباس مثِ کبوتری غمگين

زيباس مثِ کبوتری غمگين
وحشي مثِ يه اسبِ ناآروم
ازش نخوا اسيرِ عشقت شه
اون آخرش می‌ره ازین زندون

چشمات اگه خورشيدِ تو صحرا،
موهات اگه تاريکیِ جنگل،
قلبِ تُو دريا هم اگه باشه،
این زن نهنگه، می‌زنه بيرون!

اين زن نهنگه، می‌زنه بيرون!
براي کی اِنقدر دريايی؟
به اون روزای باتلاقی برگرد
برگرد به اون شب‌های تنهايی

قدم بزن، آواز بخون با ماه
رو سمفونیِ بوقِ ماشينا
باروني می‌شه چشمای خسته‌ت
بارونی می‌پوشن همه دنيا

بارون می‌گيره تنهايياتو
رد پاهات کاسه‌ی خون می‌شه
ديوارِ صوتی می‌شکنه تو شب
زيرِ پاهات پُر می‌شه از شيشه

به چاردیواری خودت برگرد
برقای رفته، آینه‌ی بیمار
توو این خرابه دیگه هیشکی نیست
انگشتتو از روی زنگ بردار

به اون روزای باتلاقی برگرد
اون میز کهنه، چن ورق A4
برگرد به اون شبای تنهایی
عکسشو دیگه از گوشیت بردار

از خواب که می‌پَرَم اسمت رو می‌بَرَم

از خواب که می‌پَرَم
اسمت رو می‌بَرَم
اسمت رو می‌بَرَم
از خواب که می‌پَرَم

من ساعتی شنی
رو به تموم شدن
لبریزِ اولی
من غرقِ آخرم

متروکه‌ای بزرگ
مطروده‌ای غریب
خالیه تو دلم
آتیشه بسترم

سنگینه ماتمت
شاید برای من
تابوتِ رابطه‌ست
رو شونه های من

سنگینه دستِ مرگ
که روی سینمه
اسمِ تو قرصِ قلب
زیرِ زبونمه

ديشب بدون من کجا آواره بودی؟

ديشب بدون من کجا آواره بودی؟
لبخند تو توی کدوم خونه هدر رفت
آرايشت توی کدوم آيينه ماسيد
اندام تُو تو دست کی از غصه سر رفت؟

می‌رفتی و آیینه با من گریه می‌کرد
اشکام رو آتیشم مث بنزین می‌شد
تو قلب هر جاپای تو، کنج اتاقم
یک خاطره مدفون کنار مین می‌شد

می‌خنديدی از خنده‌هات آتيش می‌ريخت
می‌گفتی و حرفای تو جنس تبر بود
من يه پرنده که به عشقت خونه می‌ساخت
تو يه شکارچی که هميشه تو سفر بود

می‌رفتی و آیینه با من گریه می‌کرد
از همدیگه پاشیده می‌شد تار و پودم
پالتوی تنگت پاشد آغوشت رو پوشید
کاش من به جای پالتوی تنگ تو بودم

تو مثل اسب از رو جسد

تو مثل اسب از رو جسد
از رو تن من رد شدي
هيچ قولي پابندت نکرد
مي‌دُويدي ، جيغ مي‌زدي

چنگات زير لاک بنفش
لبريز ميل تن به تن
پشت لبات دندون تيز
تو حيووني قشنگ من

تو حيووني قشنگ من
مي‌توني آدم بکشي
سينه‌ي من رو بشکافي
قلبمو بيرون بکشي

اما بدون قلبم بازم
توو دستت آهنگ مي‌زنه
شعراي خوبي مي‌خونه
لو مي‌ري که قلب منه