اشعار کوتاه

یارب یارب به حق تسبیح رباب (111)

یارب یارب به حق تسبیح رباب
کش در تسبیحِ صد سوالست و جواب

یارب به دل کباب و چشم پرآب
جوشان‌تر از آنیم که در خمِ شراب

یاری کن و یار باش ای یار مخسب (112)

یاری کن و یار باش ای یار مخسب
ای بلبل سرمست به گلزار مخسب

یاران غریب را نگهدار مخسب
امشب شب بخشش است زنهار مخسب

آب حیوان در آب و گل پیدا نیست (113)

آب حیوان در آب و گل پیدا نیست
در مهر دلت مهر گسل پیدا نیست

چندین خجل از کیست خجل پیدا نیست
این راه بزن که ره به دل پیدا نیست

آری صنما بهانه خود کم بودت (114)

آری صنما بهانه خود کم بودت
تا خواب بیامد و ز ما بر بودت

خوش خسب که من تا به سحر خواهم گفت
فریاد ز نرگسان خواب آلودت

آسوده کسی که در کم و بیشی نیست (115)

آسوده کسی که در کم و بیشی نیست
در بند توانگری و درویشی نیست

فارغ ز غم جهان و از خلق جهان
با خویشتنش بذره ای خویشی نیست

آمد بر من چو در کفم زر پنداشت (116)

آمد بر من چو در کفم زر پنداشت
چون دید که زر نیست وفا را بگذاشت

از حلقهٔ گوش او چنین پندارم
کانجا که زر است گوش میباید داشت

آن آتش ساده که ترا خورد و بکاست (117)

آن آتش ساده که ترا خورد و بکاست
آن ساده به از دو صد نگار زیبا است

آن آتش شهوت که چو صاف و ساده است
بنگر چه نگاران که از آن آتش خاست

آن بت که جمال و زینت مجلس ماست (118)

آن بت که جمال و زینت مجلس ماست
در مجلس ما نیست ندانیم کجاست

سرویست بلند و قامتی دارد راست
کز قامت او قیامت از ما برخاست

آن پیش روی که جان او پیش صف است (119)

آن پیش روی که جان او پیش صف است
داند که تو بحری و جهان همچو کفست

بی‌دف و نیی، رقص کند عاشق تو
امشب چه کند که هر طرف نای و دفست

آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است (120)

آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است
انصاف بده چه لایق آن دهن است

شیرین لب او تلخ نگفتی هرگز
این بی‌نمکی ز شور بختی منست