اشعار کوتاه

گر در طلب خودی ز خود بیرون‌آ (61)

گر در طلب خودی ز خود بیرون‌آ
جو را بگذار و جانب جیحون آ

چون گاو چه می‌کشی تو بار گردون
چرخی بزن و بر سر این گردون آ

گر عمر بشد عمر دگر داد خدا (62)

گر عمر بشد عمر دگر داد خدا
گر عمر فنا نماند نک عمر بقا

عشق آب حیاتست در این آب درآ
هر قطره از این بحر حیاتست جدا

گر من میرم مرا بیارید شما (63)

گر من میرم مرا بیارید شما
مرده بنگار من سپارید شما

گر بوسه دهد بر لب پوسیدهٔ من
گر زنده شوم عجب مدارید شما

کوتاه کند زمانه این دمدمه را (64)

کوتاه کند زمانه این دمدمه را
وز هم بدرد گرگ فنا این رمه را

اندر سر هر کسی غروریست ولی
سیل اجل قفا زند این همه را

گویم که کیست روح‌افراز مرا (65)

گویم که کیست روح‌افراز مرا
آنکس که بداد جان ز آغاز مرا

گه چشم مرا چو باز بر می‌بندد
گه بگشاید به صید چون باز مرا

گه می‌گفتم که من امیرم خود را (66)

گه می‌گفتم که من امیرم خود را
گه ناله‌کنان که من اسیرم خود را

آن رفت و از این پس نپذیرم خود را
بگرفتم این که من نگیرم خود را

لاحول ولا دور کند آن غم را (67)

لاحول ولا دور کند آن غم را
گر دیو رسد جان بنی آدم را

آن کز دم لاحول ولا غمگین شد
لا حول ولا فزون کند آن دم را

ما أطیَبَ ما ألَذَّ ما أحلانا (68)

ما أطیَبَ ما ألَذَّ ما أحلانا
کُنّا مُهَجاً و لَم نَکُن أبْداناً

إنْ شاءَ بِنا کَرامَهً مولانا
یَعْفُو و یُعیدُنا کَما أبْدانا

من تجربه کردم صنم خوش‌خو را (69)

من تجربه کردم صنم خوش‌خو را
سیلاب سیه تیره نکرد آنجو را

یک روز گره نبست او ابرو را
دارم بیمرگ و زندگانی او را

من ذره و خورشید لقایی تو مرا (70)

من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم عین دوایی تو مرا

بی‌بال و پر اندر پی تو می‌پرم
من که شدم چو کهربایی تو مرا