حکایت

شنیده‌ای که سکندر برفت تا ظلمات (67-8)

به نانهاده دست نرسد و نهاده هر کجا هست برسد

.
شنیده‌ای که سکندر برفت تا ظلمات
به چند محنت و خورد آن که خورد آب حیات

مسکین حریص در همه عالم همی‌رود (68-8)

صیاد بی روزی ماهی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل در خشک نمیرد

مسکین حریص در همه عالم همی‌رود
او در قفای رزق و اجل در قفای او

توانگر فاسق کلوخ زراندود است (69-8)

توانگر فاسق کلوخ زراندود است و درویش صالح شاهد خاک آلود. این دلق موسی است مرقع و آن ریش فرعون مرصع.

هر که را جاه و دولت است و بدان (70-8)

شدت نیکان روی در فرج دارد و دولت بدان سر در نشیب

هر که را جاه و دولت است و بدان
خاطری خسته در نخواهد یافت

خبرش ده که هیچ دولت و جاه
به سرای دگر نخواهد یافت

مردکی خشک مغز را دیدم (71-8)

حسود از نعمت حق بخیل است و بندهٔ بی گناه را دشمن می‌دارد

مردکی خشک مغز را دیدم
رفته در پوستین صاحب جاه

گفتم ای خواجه گر تو بدبختی
مردم نیکبخت را چه گناه

الا تا نخواهی بلا بر حسود
که آن بخت برگشته خود در بلاست

چه حاجت که با او کنی دشمنی
که او را چنین دشمنی در قفاست

تلمیذ بی ارادت عاشق بی زر است (72-8)

تلمیذ بی ارادت عاشق بی زر است و روندهٔ بی معرفت مرغ بی پر و عالم بی عمل درخت بی بر و زاهد بی علم خانهٔ بی در.

سرهنگ لطیف خوی دل دار (73-8)

مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوب است نه ترتیل سورت مکتوب.
عامی متعبد پیادهٔ رفته است و عالم متهاون سوار خفته.
عاصی که دست بر دارد، به از عابد که در سر دارد

سرهنگ لطیف خوی دل دار
بهتر ز فقیه مردم آزار

زنبور درشت بی مروت را گوی (74-8)

یکی را گفتند: عالم بی عمل به چه ماند؟
گفت: به زنبور بی عسل

زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمی‌دهی نیش مزن

ای به ناموس کرده جامه سپید (75-8)

مرد بی مروت زن است و عابد با طمع رهزن

ای به ناموس کرده جامه سپید
بهر پندار خلق و نامه سیاه

دست کوتاه باید از دنیا
آستین خوه دراز و خوه کوتاه

پیش درویشان بود خونت مباح (76-8)

دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل بر نیاید: تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندران نشسته

پیش درویشان بود خونت مباح
گر نباشد در میان مالت سبیل

یا مرو با یار ازرق پیرهن
یا بکش بر خان و مان انگشت نیل

دوستی با پیلبانان یا مکن
یا طلب کن خانه‌ای در خورد پیل