دیوان شمس

با سرکشی عشق اگر سرد آرم (1170)

با سرکشی عشق اگر سرد آرم
بالله به سوگند که بس سر دارم

روزیکه چو منصور کنی بردارم
هردم خبری آرد از آن سردارم

باغی که من از بهار او بشکفتم (1171)

باغی که من از بهار او بشکفتم
بشکفت و نمود هرچه من میگفتم

با ساغر اقبال چو کرد او جفتم
سرمست شدم سر بنهادم خفتم

بالای سر ار دست زند دو دستم (1172)

بالای سر ار دست زند دو دستم
ای دلبر من عیب مکن سرمستم

از چنبرهٔ زمانه بیرون جستم
وز نیک و بد و سود و زیان وارستم

با ملک غمت چرا تکبر نکنم (1173)

با ملک غمت چرا تکبر نکنم
وز غلغله‌ات چرا جهان پر نکنم

پیش کرم کفت چو دریا کف بود
چون از کف تو کفش پر از در نکنم

بخروشیدم گفت خموشت خواهم (1174)

بخروشیدم گفت خموشت خواهم
خاموش شدم گفت خروشت خواهم

برجوشیدم گفت که نی ساکن باش
ساکن گشتم گفت بجوشت خواهم

بر بوی تو هر کجا گلی دیدستم (1175)

بر بوی تو هر کجا گلی دیدستم
بوئیدستم سرشک باریدستم

در هر چمنی که دیده‌ام سروی را
بر یاد قد تو پاش بوسیدستم

بر بوی وفا دست زنانت باشم (1176)

بر بوی وفا دست زنانت باشم
در وقت جفا دست گرانت باشم

با این همه اندیشه کنانت باشم
تا حکم تو چیست آنچنانت باشم

بر زلف تو گر دست درازی کردم (1177)

بر زلف تو گر دست درازی کردم
والله که حقیقت نه مجازی کردم

من در سر زلف تو بدیدم دل خویش
پس با دل خویش عشقبازی کردم

بر شاه حبش زنیم و بر قیصر روم (1178)

بر شاه حبش زنیم و بر قیصر روم
پیشانی شیر برنویسیم رقوم

ما آهن لشکر سلیمان خودیم
جز در کف داود نگردیم چو موم

بر میکده وقف است دلم سرمستم (1179)

بر میکده وقف است دلم سرمستم
جان نیز سبیل جام می‌کردستم

چون جان و دلم همی نمی‌پیوستند
آن هر دو بوی دادم از غم رستم