دیوان شمس

در چشمهٔ دل مهی بدیدیم به چشم (1220)

در چشمهٔ دل مهی بدیدیم به چشم
ز آن چشمه بسی آب کشیدیم به چشم

ز آن روز بگرد گرد آن چشمهٔ دل
مانندهٔ دل، همی دویدیم به چشم

در عالم گل گنج نهانی مائیم (1221)

در عالم گل گنج نهانی مائیم
دارندهٔ ملک جاودانی مائیم

چون از ظلمات آب و گل بگذشتیم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم

در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم (1222)

در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم
هرچه بدهم هزار چندان ببرم

چوگان سر زلف تو گر دست دهد
از جمله جهان گوی ز میدان ببرم

در عشق تو معرفت خطا دانستیم (1223)

در عشق تو معرفت خطا دانستیم
چه عشق و چه معرفت کرا دانستیم

یک یافتنی از او به فریاد دو کون
این هست از آن نیست که ما دانستیم

در کوی خرابات گذر میکردم (1224)

در کوی خرابات گذر میکردم
وین دلق بشر دوخت بدر میکردم

هرکس نظری به جانبی میافکند
من بر نظر خویش نظر میکردم

در کوی خرابات نگاری دیدم (1225)

در کوی خرابات نگاری دیدم
عشقش به هزار جان و دل بخریدم

بوئی ز سر دو زلف او بشنیدم
دست طمع از هر دو جهان ببریدم

در هر فلکی مردمکی می‌بینم (1226)

در هر فلکی مردمکی می‌بینم
هر مردمکش را فلکی می‌بینم

ای احول اگر یکی دو می‌بینی تو
بر عکس تو من دو را یکی می‌بینم

دستارم و جبه و سرم هر سه به هم (1227)

دستارم و جبه و سرم هر سه به هم
قیمت کردند به یک درم چیزی کم

نشنیدستی تو نام من در عالم
من هیچکسم هیچکسم هیچکسم

دشنامم ده که مست دشنام توام (1228)

دشنامم ده که مست دشنام توام
مست سقط خوش خوش آشام توام

زهرابه بیار تا بنوشم چو شکر
من رام توام رام توام رام توام

دلدار چو دید خسته و غمگینم (1229)

دلدار چو دید خسته و غمگینم
آمد خندان نشست بر بالینم

خارید سرم گفت که ای مسکینم
دل می‌ندهد ره که چنینت بینم