فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)

خوش خبر باشی ای نسیمِ شِمال (302)

خوش خبر باشی ای نسیمِ شِمال
که به ما می‌رسد زمانِ وصال

قصّةُ الْعِشق، لَا انْفِصامَ لَها
فُصِمَت ها هُنا لسانُ القال

ما لِسَلمی و من بِذی سَلَمٍ
أینَ جِیرانُنا و کَیفَ الْحال

عَفَتِ الدارُ بَعدَ عافیةٍ
فَاسألوا حالَها عَنِ الاَطْلال

فی جَمالِ الکمالِ نِلتَ مُنی
صَرَّفَ اللهُ عَنکَ عَینَ کمال

یا بَریدَ الْحِمی حَماکَ الله
مرحباً مرحباً تَعال تَعال

عرصهٔ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جامِ مالامال

سایه افکند حالیا شبِ هجر
تا چه بازَند شبرُوانِ خیال

تُرکِ ما سویِ کَس نمی‌نِگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال

حافظا عشق و صابری تا چند؟
نالهٔ عاشقان خوش است، بِنال

گرچه ما بندگان پادشهیم (381)

گرچه ما بندگان پادشهیم
پادشاهان ملک صبحگهیم

گنج در آستین و کیسه تهی
جام گیتی نما و خاک رهیم

هوشیار حضور و مست غرور
بحر توحید و غرقه گنهیم

شاهد بخت چون کرشمه کند
ماش آیینه رخ چو مهیم

شاه بیدار بخت را هر شب
ما نگهبان افسر و کلهیم

گو غنیمت شمار صحبت ما
که تو در خواب و ما به دیده گهیم

شاه منصور واقف است که ما
روی همت به هر کجا که نهیم

دشمنان را ز خون کفن سازیم
دوستان را قبای فتح دهیم

رنگ تزویر پیش ما نبود
شیر سرخیم و افعی سیهیم

وام حافظ بگو که بازدهند
کرده‌ای اعتراف و ما گوهیم

ای که دایم به خویش مغروری (453)

ای که دایم به خویش مغروری
گر تو را عشق نیست معذوری

گرد دیوانگان عشق مگرد
که به عقل عقیله مشهوری

مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری

روی زرد است و آه دردآلود
عاشقان را دوای رنجوری

بگذر از نام و ننگ خود حافظ
ساغر می‌ طلب که مخموری

بر تو خوانم، زِ دفترِ اخلاق (17)

بر تو خوانم، زِ دفترِ اخلاق
آیتی در وفا و در بخشش

هرکه بِخْراشَدَت جگر به جفا
هم‌چو کانِ کریم، زَر بخشش

کم مباش از درختِ سایه‌فکن
هرکه سَنگَت زَنَد، ثمر بخشش

از صدف یاددار، نکته‌ی حِلم
هرکه بُرَّد سَرَت، گُهَر بخشش

ساقیا ساغر شراب بیار (33)

ساقیا ساغر شراب بیار
یک دو جام شراب ناب بیار

داروی درد عشق یعنی
کاوست درمان شیخ و شاب بیار

آفتاب است و ماه باده و جام
در میان مه آفتاب

می‌کند عقل سرکشی تمام
گردنش را ز می طناب بیار

بزن این آتش مرا آبی
یعنی آن آتش چو آب بیار

گل اگر رفت گو به شادی رو
باده ناب چون گلاب بیار

غلغل بلبل ار نماند چه غم
قلقل شیشه شراب بیار

عم دوران مخور که رفت به باد
نغمه بر بط و رباب بیار

وصل او جز به خواب نتوان دید
دارویی کاوست اصل خواب بیار

گرچه مستم سه چار جام دگر
تا به کلی شوم خراب بیار

یک دو رطل گران به حافظ ده
گرگناه است و گر ثواب بیار