مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

ای تن تو نمیری که چنان جان با تست (181)

ای تن تو نمیری که چنان جان با تست
ای کفر طرب‌فزا، که ایمان با تست

هرچند که از زن صفتان خسته شدی
مردی به صفت همت مردان با تست

ای جان جهان جان و جهان باقی نیست (182)

ای جان جهان جان و جهان باقی نیست
جز عشق قدیم شاهد و ساقی نیست

بر کعبهٔ نیستی طوافی دارد
عاشق چو ز کعبه است آفاقی نیست

ای جان خبرت هست که جانان تو کیست (183)

ای جان خبرت هست که جانان تو کیست
وی دل خبرت هست که مهمان تو کیست

ای تن که بهر حیله رهی می‌جویی
او می‌کشدت ببین که جویان تو کیست

ای جان ز دل تو بر دل من راهست (184)

ای جان ز دل تو بر دل من راهست
وز جستن آن راه دلم آگاه است

زیرا دل من چو آب صافیّ خوش است
آب صافی آینه‌دار ماه است

ای حسرت خوبان جهان روی خوشت (185)

ای حسرت خوبان جهان روی خوشت
وی قبلهٔ زاهدان دو ابروی خوشت

از جمله صفات خویش عریان گشتم
تا غوطه خورم برهنه در جوی خوشت

ای خرمنت از سنبلهٔ آب حیات (186)

ای خرمنت از سنبلهٔ آب حیات
انبار جهان پر است از تخم موات

ز انبار نخواهم که پر است از خیرات
بر خرمن خود نویسم امشب تو برات

ای خواجه ترا غم جمال و جاهست (187)

ای خواجه ترا غم جمال و جاهست
و اندیشهٔ باغ و راغ و خرمنگاهست

ما سوختگان عالم توحیدیم
ما را سر لا اله الا الله است

ای در دل من نشسته شد وقت نشست (188)

ای در دل من نشسته شد وقت نشست
ای توبه شکن رسید هنگام شکست

آن بادهٔ گلرنگ چنین رنگی بست
وقت است که چون گل برود دست بدست

ای دل تا ریش و خسته میدارندت (189)

ای دل تا ریش و خسته میدارندت
دیوانه و پای بسته میدارندت

مانندهٔ دانه‌ای که مغزی داری
پیوسته از آن شکسته میدارندت

ای دل تو و درد او که درمان اینست (190)

ای دل تو و درد او که درمان اینست
غم میخور و دم مزن که فرمان اینست

گر پای بر آرزو نهادی یکچند
کشتی سگ نفس را و قربان اینست