مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

افسوس که بیگاه شد و ما تنها (11)

افسوس که بیگاه شد و ما تنها
در دریائی کرانه‌اش ناپیدا

کشتی و شب و غمام و ما میرانیم
در بحر خدا به فضل و توفیق خدا

انجیرفروش را چه بهتر جانا (12)

انجیرفروش را چه بهتر جانا
ز انجیرفروشی ای برادر جانا

سرمست زئیم و مست میریم ای جان
هم مست دوان دوان به محشر جانا

اول به هزار لطف بنواخت مرا (13)

اول به هزار لطف بنواخت مرا
آخر به هزار غصه بگداخت مرا

چون مهره مهر خویش می‌باخت مرا
چون من همه او شدم بینداخت مرا

ای آنکه چو آفتاب فرداست بیا (14)

ای آنکه چو آفتاب فرداست بیا
بیرون تو برگ و باغ زرد است بیا

عالم بی‌تو غبار و گرد است بیا
این مجلس عیش بی‌تو سرد است بیا

ای آنکه نیافت ماه شب گرد ترا (15)

ای آنکه نیافت ماه شب گرد ترا
از ماه تو تحفه‌ها است شبگرد ترا

هر چند که سرخ روست اطراف شفق
شهمات همی شوند رخ زرد ترا

ای اشک روان بگو دل‌افزای مرا (16)

ای اشک روان بگو دل‌افزای مرا
آن باغ و بهار و آن تماشای مرا

چون یاد کنی شبی تو شبهای مرا
اندیشه مکن بی‌ادبیهای مرا

ای باد سحر خبر بده مر ما را (17)

ای باد سحر خبر بده مر ما را
در ره دیدی آن دل آتش‌پا را

دیدی دل پرآتش و پرسودا را
کز آتش خود بسوخت صد خارا را

ای چرخ فلک به مکر و بدسازی‌ها (18)

ای چرخ فلک به مکر و بدسازی‌ها
از نطع دلم ببرده‌ای بازی‌ها

روزی بینی مرا تو بر خوان فلک
سازم چون ماه کاسه‌پردازی‌ها

ای خواجه به خواب درنبینی ما را (19)

ای خواجه به خواب درنبینی ما را
تا سال دگر دگر نبینی ما را

ای شب هردم که جانب ما نگری
بی‌روشنی سحر نبینی ما را

ای داده بنان گوهر ایمانی را (20)

ای داده بنان گوهر ایمانی را
داده بجوی قلب یکی کانی را

نمرود چو دل را به خلیلی نسپرد
بسپرد به پشه، لاجرم جانی را