مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
باهر نفسی، هزار دیدم تعبی
در هر تعبی، هزار جستم سببی
با بحث و جدل شبیه بودش شب عشق
دیدی که به راه او چه بگذشت شبی؟
یک دست بر این بسته و یک دست برآن
آویخته پای و باز یک دست در آن
آقای رباعی است که می جوشد زود
می خسبد و خلق مانده بر وی نگران
چاهیست گشاده، کلهای بر سر آن
در کله همه شور هواهای جهان
نه پای گریزی و نه دست چاره
آزاده چه می کشد؟ خود این حال بخوان
اندازه مبر کز آنسوی بام افتادی
نه نیز چنان کزاین سوی آرام افتی
خسبیدن بهتر که ندانی رفتن
بی نام شدن به که تو بدنام افتی
گردید مرا شوق نخست استادی
عقل آمد و کرد بر سرش بنیادی
من چون بدم و چون شدم اما بنگر
همسایه ی من نکرد از من یادی
جامی است نهاده کلهی مرده در آن
وآنگه مزه ای خورده و ناخورده در آن
ما گرسنگانیم و چو گرگ از همه سو
از بهر دریدنیم بر هم نگران
بسیار ز کوی خود نشانم دادی
صد وعده به خوی مهربانم دادی
از من همه چیز بردی و تاوان را
از جانم آتش به زبانم دادی
گویند که ما را به دست دگران
می گیر و خلافی نه مرا نیز در آن
گر زانکه چو آن شوخم دل سنگین بود
چون وی به زیان کس نبودم نگران
راهت بنمودم و به ره باز شدی
آنگاه به راه در تک و تاز شدی
چون سازم اگر من به سمرقندت راه
بنمودم و تو بسوی اهواز شدی
میخواند مرغ شب به زیر باران
بر میشود آوای خوش دلداران
می سوزد هر خرمن اما دل من
می سوزد در هوای آن بیماران