مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست (29)

چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست
چون هست به هر چه هست نقصان و شکست

انگار که هر چه هست در عالم نیست
پندار که هر چه نیست در عالم هست

خاکی که به زیر پای هر نادانی‌ست (30)

خاکی که به زیر پای هر نادانی‌ست
کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی‌ست

هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی‌ست
انگشت وزیر یا سر سلطانی‌ست

دارنده چو ترکیب طبایع آراست (31)

دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه اوفکندش اندر کم و کاست؟

گر نیک آمد‌، شکستن از بهر چه بود‌؟
ور نیک نیامد‌، این صور عیب که راست‌؟

در پردۀ اسرار کسی را ره نیست (32)

در پردۀ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیهٔ جان هیچ‌کس آگه نیست

جز در دل خاک هیچ منزل‌گه نیست
مِی خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست

در خواب بُدَم مرا خردمندی گفت (33)

در خواب بُدَم مرا خردمندی گفت
کز خواب کسی را گُلِ شادی نَشِکُفْت

کاری چه کنی که با اَجَل باشد جُفْت‌؟
می خور که به زیر خاک می‌باید خُفْت

در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست (34)

در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیدا‌ست

کس می‌نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟

در فصل بهار اگر بتی حور سرشت (35)

در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
یک ساغر مِی دهد مرا بر لب کشت

هر چند به نزد عامه این باشد زشت
سگ به ز من است اگر برم نامِ بهشت

دریاب که از روح جدا خواهی رفت (36)

دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پردۀ اسرار فنا خواهی رفت

می نوش ندانی از کجا آمده‌ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

ساقی گل و سبزه بس طربناک شده‌ست (37)

ساقی گل و سبزه بس طربناک شده‌ست
دریاب که هفتهٔ دگر خاک شده‌ست

می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شده‌ست و سبزه خاشاک شده‌ست

عمری‌ست مرا تیره و کاری‌ست نه راست (38)

عمری‌ست مرا تیره و کاری‌ست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست

شکر ایزد را که آنچه اسباب بلا‌ست
ما را ز کس دگر نمی‌باید خواست