مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

آن لعل در آبگینهٔ ساده بیار (99)

آن لعل در آبگینهٔ ساده بیار
وآن محرم و مونس هر آزاده بیار

چون می‌دانی که مدت عالم خاک
باد است که زود بگذرد باده بیار

از بودنی ای دوست چه داری تیمار (100)

از بودنی ای دوست چه داری تیمار
وز فکرت بیهوده دل و جان افکار

خرم بزی و جهان به شادی گذران
تدبیر نه با تو کرده‌اند اول کار

افلاک که جز غم نفزایند دگر (101)

افلاک که جز غم نفزایند دگر
ننهند به جا تا نربایند دگر

ناآمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه می‌کشیم نایند دگر

ای دل غم این جهان فرسوده مخور (102)

ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نه‌ای غمان بیهوده مخور

چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور

ای دل همه اسباب جهان خواسته گیر (103)

ای دل همه اسباب جهان خواسته گیر
باغ طربت به سبزه آراسته گیر

و‌آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم
بنشسته و بامداد برخاسته گیر

این اهل قبور خاک گشتند و غبار (104)

این اهل قبور خاک گشتند و غبار
هر ذره ز هر ذره گرفتند کنار

آه این چه شراب است که تا روز شمار
بیخود شده و بی‌خبرند از همه کار

خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر (105)

خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر
بوی قدح از غذای مریم خوشتر

آه سحری ز سینهٔ خماری
از نالهٔ بوسعید و ادهم خوشتر

در دایرهٔ سپهرِ ناپیدا غور (106)

در دایرهٔ سپهرِ ناپیدا غور
جامی‌ست که جمله را چشانند به دور

نوبت چو به دورِ تو رسد آه مکن
می نوش به خوشدلی که دور است نه جور

دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار (107)

دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار

و آن گل بزبان حال با او می‌گفت
من همچو تو بوده‌ام مرا نیکودار

ز آن می که حیات جاودانیست بخور (108)

ز آن می که حیات جاودانیست بخور
سرمایه لذت جوانی است بخور

سوزنده چو آتش است لیکن غم را
سازنده چو آب زندگانی است بخورش