مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

چون حاصل آدمی در این شورستان (139)

چون حاصل آدمی در این شورستان
جز خوردن غصه نیست تا کندن جان

خرم دل آنکه زین جهان زود برفت
و آسوده کسی که خود نیامد به جهان

رفتم که در این منزلِ بیداد بُدَن (140)

رفتم که در این منزلِ بیداد بُدَن
در دست نخواهد به جز از باد بُدَن

آن را باید به مرگِ من شاد بُدَن
کز دستِ اجل تواند آزاد بُدَن

رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین (141)

رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین

نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهره این

قانع به یک استخوان چو کرکس بودن (142)

قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن

با نان جوین خویش حقا که به است
که‌آلوده و پالوده هر خس بودن

قومی متفکرند اندر ره دین (143)

قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین

می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بی‌خبران راه نه آنست و نه این

گاویست در آسمان و نامش پروین (144)

گاویست در آسمان و نامش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین

چشم خردت باز کن از روی یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان (145)

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان

از نو فلکی دگر چنان ساختمی
که‌آزاده به‌کام دل رسیدی آسان

مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان (146)

مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان
می خواه مروق به طراز آمدگان

رفتند یکان یکان فراز آمدگان
کس می‌ندهد نشان ز بازآمدگان

می خوردن و گرد نیکوان گردیدن (147)

می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زان‌ که به زرق زاهدی ورزیدن

گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
پس روی بهشت کس نخواهد دیدن

نتوان دل شاد را به غم فرسودن (148)

نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن

کس غیب چه داند که چه خواهد بودن
می باید و معشوق و به کام آسودن