مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی
خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی
بادیم همه باده بیار ای ساقی
چندان که نگاه میکنم هر سویی
در باغ روان است ز کوثر جویی
صحرا چو بهشت است ز کوثر کم گوی
بنشین به بهشت با بهشتی رویی
خوش باش که پختهاند سودای تو دی
فارغ شدهاند از تمنای تو دی
قصه چه کنم که به تقاضای تو دی
دادند قرار کار فردای تو دی
در کارگه کوزهگری کردم رای
در پایهٔ چرخ، دیدم استاد به پای
میکرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کلهٔ پادشاه و از دستِ گدای
در گوشِ دلم گفت فلک پنهانی
«حکمی که قضا بُود، ز من میدانی؟»
در گردش خویش اگر مرا دست بُدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی
زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری
پُر کن قدحی، بخور، به من ده دگری
زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو، کوزه کند، کوزهگری
گر آمدنم به خود بُدی، نآمدمی
ور نیز شدن به من بُدی، کی شدمی؟
بِه زان نَبُدی که اندر این دِیر خراب
نه آمدمی، نه شدمی، نه بُدَمی
گر دست دهد ز مغز گندم، نانی
وز مِی دو منی ز گوسفندی، رانی
با لالهرخی و گوشهٔ بستانی
عیشی بود آن، نه حد هر سلطانی
گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی
احوال فلک جمله پسندیده بُدی
ور عدل بُدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی؟
هان کوزهگرا بپای اگر هشیاری
تا چند کنی بر گِل مردم خواری؟
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهادهای، چه میپنداری؟