مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

در خواب مهی دوش روانم دیده است (302)

در خواب مهی دوش روانم دیده است
با روی و لبی که روشنایی دیده است

یا بر گل ترکان شکر جوشیده است
یا بر شکرستان گل تر روئیده است

در دایرهٔ وجود موجود علیست (303)

در دایرهٔ وجود موجود علیست
اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست

گر خانهٔ اعتقاد ویران نشدی
من فاش بگفتمی که معبود علیست

در دیدهٔ صورت ار ترا دامی هست (304)

در دیدهٔ صورت ار ترا دامی هست
زان دم بگذر اگر ترا گامی هست

در هجده هزار عالَم آنرا که دلیست
داند که نه جنبش و نه آرامی هست

در راه طلب عاقل و دیوانه یکیست (305)

در راه طلب عاقل و دیوانه یکیست
در شیوهٔ عشق خویش و بیگانه یکیست

آن را که شراب وصل جانان دادند
در مذهب او کعبه و بتخانه یکیست

در صورت تست آنچه معنا همه اوست (306)

در صورت تست آنچه معنا همه اوست
در معنی تست آنچه دعوا همه اوست

در کَون و فساد چون عجب بنهادند
نوری که صلاح دین و دنیا همه اوست

در ظاهر و باطن آنچه خیر است و شر است (307)

در ظاهر و باطن آنچه خیر است و شر است
از حکم حقست و از قضا و قدر است

من جهد همی کنم قضا می‌گوید
بیرون ز کفایت تو کار دگر است

در عشق اگر چه که قدم بر قدم است (308)

در عشق اگر چه که قدم بر قدم است
آنست قدم که آن قدم از قدم است

در خانهٔ نیست هست بینی بسیار
می‌مال دو چشم را که اکثر عدم است

در عشق تو هر حیله که کردم هیچست (309)

در عشق تو هر حیله که کردم هیچست
هر خون جگر که بی‌تو خوردم هیچست

از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا که دردم هیچست

در عشق که جز می بقا خوردن نیست (310)

در عشق که جز می بقا خوردن نیست
جز جان دادن دلیل جانبردن نیست

گفتم که ترا شناسم آنگه میرم
گفتا که شناسای مرا مردن نیست

در عهد و وفا چنانکه دلدار منست (311)

در عهد و وفا چنانکه دلدار منست
خون باریدن بروز و شب کار منست

او یار دگر کرده و فارغ شسته
من شسته چو ابلهان که او یار منست