مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

هجران خواهی طریق عشاقانست (432)

هجران خواهی طریق عشاقانست
وانکو ماهیست جای او عمانست

گه سایه طلب کنند و گاهی خورشید
آن ذره که او سایه نخواهد جانست

هر جان عزیز کو شناسای رهست (433)

هر جان عزیز کو شناسای رهست
داند که هر آنچه آید از کارگه است

بر زادهٔ چرخ و چرخ چون جرم نهی
کاین چرخ ز گردیدن خود بی‌گنه است

هر جان که از او دلبر ما شادانست (434)

هر جان که از او دلبر ما شادانست
پیوسته سرش سبز و دلش خندانست

اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال
آهسته بگوئیم مگر جانانست

هر چند به حلم یار ما جورکش است (435)

هر چند به حلم یار ما جورکش است
لیکن زاری عاشقان نیز خوش است

جان عاشق چون گلستان می‌خندد
تن می‌لرزد چو برگ گوئی تبش است

هر چند شکر لذّت جان و جگر است (436)

هر چند شکر لذّت جان و جگر است
آن خود دگر است و شکرِ او دگر است

گفتم که از آن نی‌شکرم افزون کن
گفتا نه یقین است که آن نی‌شکر است

هرچند فراق پشت امید شکست (437)

هرچند فراق پشت امید شکست
هرچند جفا دو دست آمال ببست

نومید نمی‌شود دل عاشق مست
مردم برسد به هر چه همت دربست

هرچند که بار آن شترها شکر است (438)

هرچند که بار آن شترها شکر است
آن اشتر مست چشم او خود دگر است

چشمش مست است و او ز چشمش بتر است
او از مستی ز چشم خود بیخبر است

هر درویشی که در شکست خویش است (439)

هر درویشی که در شکست خویش است
تا ظن نبری که او خیال اندیش است

آنجا که سراپردهٔ آنخوش کیش است
از کون و مکان و کل عالم پیش است

هر ذره که چون گرسنه بر خوان خداست (440)

هر ذره که چون گرسنه بر خوان خداست
گر تا باید خورند اینخوان برپاست

بر خوان ازل گرچه ز خلقان غوغاست
خوردند و خوردند کم نشد خوان برجاست

هر ذره که در هوا و در کیوانست (441)

هر ذره که در هوا و در کیوانست
بر ما همه گلشن است و هم بستانست

هرچند که زر ز راههای کانست
هر قطره طلسمیست و در او عمانست