مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

جز عشق نبود هیچ دمساز مرا (41)

جز عشق نبود هیچ دمساز مرا
نی اول و نی آخر و آغاز مرا

جان می‌دهد از درونه آواز مرا
کی کاهل راه عشق درباز مرا

چو نزود نبشته بود حق فرقت ما (42)

چو نزود نبشته بود حق فرقت ما
از بهر چه بود جنگ و آن وحشت ما

گر بد بودیم رستی از زحمت ما
ور نیک بدیم یاد کن صحبت ما

خود را به حیَل درافکنم مست آنجا (43)

خود را به حیَل درافکنم مست آنجا
تا بنگرم آن جان جهان هست آنجا

یا پای رساندم به مقصود و مراد
یا سر بدهم همچو دل از دست آنجا

در جای تو جا نیست به جز آن جان را (44)

در جای تو جا نیست به جز آن جان را
در کوه تو کانیست بجو آن کان را

صوفی رونده گر توانی می‌جوی
بیرون تو مجو ز خود بجو تو آن را

در چشم ببین دو چشم آن مفتون را (45)

در چشم ببین دو چشم آن مفتون را
نیک بشنو تو نکتهٔ بیچون را

هر خون که نخورده‌ست آن نرگس او
از دیدهٔ من روان ببین آن خون را

در سر دارم ز می پریشانی‌ها (46)

در سر دارم ز می پریشانی‌ها
با قند لب تو شکرافشانی‌ها

ای ساقی پنهان چو پیاپی کردی
رسوا شود این دم همه پنهانی‌ها

دستان کسی دست زنان کرد مرا (47)

دستان کسی دست زنان کرد مرا
بی‌حشمت و بی‌عقل روان کرد مرا

حاصل دل او دل مرا گردانید
هر شکل که خواست آنچنان کرد مرا

دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا (48)

دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا
زین کار که چشم داری از کار و کیا

برخیز که تا پیشترک ما برویم
زان پیش که قاصدی بیاید که بیا

دود دل ما نشان سودا‌ست دلا (49)

دود دل ما نشان سودا‌ست دلا
و‌آن‌دود که از دل است‌، پیداست دلا

هر موج که می‌زند دل از خون ای دل
آن دل نبود مگر که دریا‌ست دلا

دیدم در خواب ساقیِ زیبا را (50)

دیدم در خواب ساقیِ زیبا را
بر دست گرفته ساغرِ صهبا را

گفتم به خیالش که غلام اوئی
شاید که به جای خواجه باشی ما را