مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
امشب ساقی به مشک می گردان کرد
دل یغما بر دو دست در ایمان کرد
چندان می لعل ریخت تا طوفان کرد
چندانکه وثاق عقل را ویران کرد
امشب شب آن نیست که از خانه روند
از یار یگانه سوی بیگانه روند
امشب شب آنست که جانهای عزیز
در آتش اشتیاق مستانه روند
اندر دل بیوفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
اندر رمضان خاک تو زر میگردد
چون سنگ که سرمهٔ بصر میگردد
آن لقمه که خوردهای قذر میگردد
وان صبر که کردهای نظر میگردد
اندر ره فقر دیده نادیده کنند
هر آن چه حدیث تست نشنیده کنند
خاک در آن باش که شاهان جهان
خاک قدمش چو سرمه در دیده کنند
اندر طلب آن قوم که بشتافتهاند
از هرچه جز اوست روی برتافتهاند
خاک در او باش که سلطان و فقیر
این سلطنت و فقر از او یافتهاند
اندیشهٔ هشیار تو هشیار کشد
زارش کشد و بزاری زار کشد
شاهان همه خصم خویش بر دار کشند
ان دولت بیدار تو بی دار کشد
انوار صلاح دین برانگیخته باد
بر دیده و جان عاشقان ریخته باد
هر جان که لطیف گشت و از لطف گذشت
با خاک صلاح دین درآمیخته باد
اول که رخم زرد و دلم پرخون بود
هم خرقه و همراه دلم مجنون بود
آن صورت و آن قاعده تا اکنون بود
کاری آمد که آن همه مادون بود
ای آنکه ز تو مشکلم آسان گردد
سرو و گل و باغ مست احسان گردد
گل سرمست و خار بد مست و خمار
جامی در ده که جمله یکسان گردد