بیا و کَشتیِ ما در شَطِ شراب انداز (263)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۳/۰۷/۲۳
-
اندازه متن
+
بیا و کَشتیِ ما در شَطِ شراب انداز
خروش و وِلوِله در جانِ شیخ و شاب انداز
مرا به کَشتیِ باده درافکن ای ساقی
که گفتهاند نِکویی کن و در آب انداز
ز کویِ میکده برگشتهام ز راهِ خَطا
مرا دِگَر ز کَرَم با رَهِ صواب انداز
بیار زان مِی گلرنگِ مشک بو جامی
شرارِ رَشک و حسد در دلِ گلاب انداز
اگر چه مست و خرابم، تو نیز لطفی کن
نظر بر این دلِ سرگشتهٔ خراب انداز
به نیمْ شب اَگَرَت آفتاب میباید
ز رویِ دخترِ گُلْچِهرِ رَز نقاب انداز
مَهِل که روزِ وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بَر، در خُمِ شراب انداز
ز جورِ چرخ چو حافظ به جان رسید دلت
به سویِ دیو مِحَن ناوَکِ شهاب انداز
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی (464)
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی
حافظ 
