گفتم نگهی ، گفت هوا روشن نیست
-
اندازه متن
+
گفتم نگهی ، گفت هوا روشن نیست
گفتم قدمی ، گفت زمین گلشن نیست
گفتم دردا که فرصت از دست بشد
دوری زد و گفت : این دگر با من نیست
گفتم نگهی ، گفت هوا روشن نیست
گفتم قدمی ، گفت زمین گلشن نیست
گفتم دردا که فرصت از دست بشد
دوری زد و گفت : این دگر با من نیست
دیدی که چه گشت کار آن گل اندام با آنهمه وعده اش اشارت سوی جام
طوفان…
گفتم: نفسی درآی با من سوی باغ گفتا که: مرا نیست در این کار دماغ
دانستم…

