عمری به سرآمدم به هنگامهی زیست
-
اندازه متن
+
عمری به سرآمدم به هنگامهی زیست
بشناختم آنرا که ندانستم چیست
اکنون لب از شیر نشسته طفلی
می خواهد گویدم که این هست، آن نیست!
عمری به سرآمدم به هنگامهی زیست
بشناختم آنرا که ندانستم چیست
اکنون لب از شیر نشسته طفلی
می خواهد گویدم که این هست، آن نیست!
بنشست، چنان که ما بنشسته بر آب برخاست، چنان که عکس مهتاب در آب،
القصه به…
سیل سخنم به جان میانگیزدشان نقش از همه تار و پود می ریزدشان
از ره بدر…

