رازیست که آن نگار میداند چیست
-
اندازه متن
+
رازیست که آن نگار میداند چیست
رنجی ست که روزگار می داند چیست
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانم و شهریار می داند چیست
رازیست که آن نگار میداند چیست
رنجی ست که روزگار می داند چیست
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانم و شهریار می داند چیست
در بست که هیچکس نکوبد به درش اما زره منظر بنمود سرش
تا بیشترش دوست بدارند…
صدقای سرود کز بر عرش کمال می تافت چو آفتاب از جاه و جلال
با جلوه…

