سهام الشعشاع

13 مطلب

برای زمانه ای دیگر مرا آفریده اند

برای زمانه ای دیگر مرا آفریده اند
که مثل گردنبند گلها نگارینم.
بر دستانم نهضت زن بودن برپا شده
و در سرم هزاران دیوان شعر است
مردم سروده هایم را افکار دیوانگان می خوانند
و من
با آنچه در سینه ام مرا سنگدل کرده
دنیا را دیگرگون می کنم
من آن زنی هستم
که برای آنکه دوستش دارم زنده ام
و تمام آنان را که فروختندم و به نامم خیانت کردند
ترک گفته ام
اشتیاقم به تو مرا بی نهایت می کند
و چون در اندیشه ام سایبان برمی افرازی
بدل به باران عشق می گردم
که اگر مرا تکثیر کنی
صبح هنگام شکوفه های باغ و بستان خواهم بود
و هرگاه دستانت آبی برخاک بیفشاند
قد می کشم.

زنی هستم من
که عشق، اعماقم را به اهتزاز وا می دارد
و مرا می گریاند و می خنداند
و چون بر سرم بباری
تا مرا بمیرانی و زنده کنی
من تمام زنان عالم میشوم
روح عشق حامی من است
و اگر خطاهایم به من خیانت کنند
صبح ،
در روزی دیگر مرا از نو می آفریند
با رنگی دیگر…

تمامش نکن ادامه بده من خواهانم

تمامش نکن
ادامه بده من خواهانم
که تو خم شوی همچون “ی” در “لیلِ” درخشان
یا مثل فاصله ها در میان کلام عشاق
برف آه مرا ذوب کن
ادامه بده که برخی کلمات محکم ترند
برای بافتن لباس عشق بر اندام شهوتناک
تمامش نکن

 

عمری در آینه نگریسته ام

عمری در آینه نگریسته ام
اما خود را نمی بینم
دیگر به صورت خود دزدیده نمی نگرم
گویا سایه ام مرا فروگرفته است
و یا خرمای نارس آرزو زیر زبانم خشکیده.
هیچ لباس عروسی در کمد نیست
که آرزوها را به چشمه ی روحم بازگرداند
و اعضای تنم
شیهه هایشان پرامتداد ، تکثیر شده ست
اما آن اسب نر
پشت دهکده ی رویاهای تشنه ی من
ناپدید گشته
و پیش رو
پیردختران تنهایی ام پدیدار ند
که سایه های نبودنشان
راز زمان را محو می کند
سرشت آینه خیانت است و سرشت اش
ما را از یکدیگر دور میکند
همچون معناهای بیگانه باهم

و عمر
تنگتر از پیراهنی زنانه
که از فرط عشق میشکافد
در پیکری رنجور ناله سرداده ست