آکادمی شعر پلیکان

تلخ چون قرابه‌ی زهری

- اندازه متن +

تلخ چون قرابه‌ی زهری
خورشید از خراشِ خونینِ گلو می‌گذرد.

سپیدار
دلقکِ دیلاقی‌ست
بی‌مایه
با شلوارِ ابلق و شولای سبزش،
که سپیدیِ خسته‌ْخانه را
مضمونی دریده کوک می‌کند.

مرمرِ خشکِ آبدانِ بی‌ثمر
آیینه‌ی عریانیِ‌ شیرین نمی‌شود،
و تیشه‌ی کوه‌کن
بی‌امان‌ْتَرَک اکنون
پایانِ جهان را
در نبضی بی‌رؤیا تبیره می‌کوبد.

کُند
همچون دشنه‌یی زنگاربسته
فرصت
از بریدگی‌های خونبارِ عصب می‌گذرد.

۱۳ تیرِ ۱۳۵۷
لندن

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×