آکادمی شعر پلیکان

شب را غایتی نیست

- اندازه متن +

پچپچه را
از آنگونه
سر به‌هم‌اندرآورده سپیدار و صنوبر
باری
که مگرْشان
به‌دسیسه سودایی در سر است
پنداری
که اسباب چیدن را به نجوایند
خود از این‌دست
به هنگامه‌یی
که جلوه‌ی هر چیز و همه چیز چنان است
که دشمنِ دژخویی
در کمین.

و چنان بازمی‌نماید که سکوت
به جز بایسته‌ی ظلمت نیست،
و به اقتضای شب است و سیاهی‌ست تنها
که صداها همه خاموش می‌شود
مگر شبگیر
ــ از آن پیش‌تر که واپسین فغانِ «حق»
با قطره‌ی خونی به نای‌اش اندر پیچد ــ،
مگر ما
من و تو.

و بدین نمط
شب را غایتی نیست
نهایتی نیست

و بدین نمط
ستم را
واگوینده‌تر از شب
آیتی نیست.

اردیبهشت ۱۳۴۷

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×