آن وقت که گلها به چمن میخندند
-
اندازه متن
+
آن وقت که گلها به چمن میخندند
از بین هزار گل یکی برکندند
این با که بگویم چو ندانم خود نیز
اورا به که دادند و کا افکندند
آن وقت که گلها به چمن میخندند
از بین هزار گل یکی برکندند
این با که بگویم چو ندانم خود نیز
اورا به که دادند و کا افکندند
گفتم چو شبم دراز آمد چون راه گفتا چو برفت شب، ره آید کوتاه
گفتم که…
گفتم نفسی بمان که حرفی گویم گفتا ره می ده که به راهم پویم
گفتم دل…