افروخت مرا، که شمع افروخته به
-
اندازه متن
+
افروخت مرا، که شمع افروخته به
پس سوخت مرا، که حرف با سوخته به
اکنون که بدو سوخته و افروخته ام
می گوید بس! که چشم بردوخته به
افروخت مرا، که شمع افروخته به
پس سوخت مرا، که حرف با سوخته به
اکنون که بدو سوخته و افروخته ام
می گوید بس! که چشم بردوخته به
قوت من و تاب جان به بادم دادند آنگه سخن نهان به یادم دادند
تا ظن…
از گونه چو صبح، سرخی انگیخته بود، با موی سیه، به شب در آمیخته بود
دانستم…

