افسوس که طبع من بیفسرد ز من
-
اندازه متن
+
افسوس که طبع من بیفسرد ز من
از بس که بگفتم دلم آزرد زمن
من اینهمه جور او از او بردم و او
دل برد و چو بس نبود جان برد زمن
افسوس که طبع من بیفسرد ز من
از بس که بگفتم دلم آزرد زمن
من اینهمه جور او از او بردم و او
دل برد و چو بس نبود جان برد زمن
گفتم: چه مرا ز راحتم داشته باز؟ گفتا: خم گیسوی سیاه و طناز
گفتم: به خیال…
گویند پس از ما گل و می خواهد بود آن روز ولی چه وقت کی خواهد بود

