خون میخوری، این نه کامرانیست ترا
-
اندازه متن
+
خون میخوری، این نه کامرانیست ترا
جان میکنی، این نه زندگانیست ترا
ننهاد زمانه با تو از هر چه که بود
وین ماند بجا که تر زبانی ست ترا
خون میخوری، این نه کامرانیست ترا
جان میکنی، این نه زندگانیست ترا
ننهاد زمانه با تو از هر چه که بود
وین ماند بجا که تر زبانی ست ترا
پیوست به من به موی چون مشگ به برف بگسست ز من، مرا از او هیچ نه طرف
…
میگفت: مده ز سوی کوه، آوازم می آیم من خواهی دیدن بازم
بر اسب نشست و…

