داد آینهام به دست آن جان جهان
-
اندازه متن
+
داد آینهام به دست آن جان جهان
گفتا که در آئینه به خود دل شو نگران
دیدم همه عكس اوست در آینه ام
بنگر که چه ام جهان داد نشان
داد آینهام به دست آن جان جهان
گفتا که در آئینه به خود دل شو نگران
دیدم همه عكس اوست در آینه ام
بنگر که چه ام جهان داد نشان
زمستان1336 پاسها از شب گذشته است. میهمانان جای را کرده اند خالی. دیرگاهی است میزبان در خانه اش تنها نشسته.…
ابر آمد و گفتم همه صحرا بگرفت با من که دلم کرفت دنیا بگرفت
تو لیک…

