در گریه دلم نه یک نفس رست از تو
-
اندازه متن
+
در گریه دلم نه یک نفس رست از تو
واین بود بهانه ام ز بس مست از تو
گفتم چو مرا سرشک از رخ ستری
باشد که رسد به روی من دست از تو.
در گریه دلم نه یک نفس رست از تو
واین بود بهانه ام ز بس مست از تو
گفتم چو مرا سرشک از رخ ستری
باشد که رسد به روی من دست از تو.
گفتم سحرم؟ گفت خوش است از شب دوش گفتم شب دوش؟ گفت اگر داری هوش
گفتم،…
در پیش کومهام در صحنهی تمشک بیخود ببسته است مهتاب بی طراوت.لانه. * یک مرغ دل نهاده ی دریادوست با…