رازیست که آن نگار میداند چیست
-
اندازه متن
+
رازیست که آن نگار میداند چیست
رنجی ست که روزگار می داند چیست
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانم و شهریار می داند چیست
رازیست که آن نگار میداند چیست
رنجی ست که روزگار می داند چیست
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانم و شهریار می داند چیست
چندین به عتابم مکش و بیم عذاب بیدار اگر تویی وگر من در خواب
با ما…
اول، به ره سفسطه مفهومم ساخت پس با روش فلسفه ، محکومم ساخت
فی الجمله بسی…

