عمری به سرآمدم به هنگامهی زیست
-
اندازه متن
+
عمری به سرآمدم به هنگامهی زیست
بشناختم آنرا که ندانستم چیست
اکنون لب از شیر نشسته طفلی
می خواهد گویدم که این هست، آن نیست!
عمری به سرآمدم به هنگامهی زیست
بشناختم آنرا که ندانستم چیست
اکنون لب از شیر نشسته طفلی
می خواهد گویدم که این هست، آن نیست!
عمری ز پی حریف و پیمانه شدیم عمری به هر آنچه بود بیگانه شدیم
تا وقت…
در نخستین ساعت شب، در اطاق چوبیش تنها، زن چینی در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد:…

