عمری به سرآمدم به هنگامهی زیست
-
اندازه متن
+
عمری به سرآمدم به هنگامهی زیست
بشناختم آنرا که ندانستم چیست
اکنون لب از شیر نشسته طفلی
می خواهد گویدم که این هست، آن نیست!
عمری به سرآمدم به هنگامهی زیست
بشناختم آنرا که ندانستم چیست
اکنون لب از شیر نشسته طفلی
می خواهد گویدم که این هست، آن نیست!
آن را که رهیست ره به کویی نبرد آبی که رود منت جویی نبرد
من دست…
تا در خود جا داری و بیرون نه ز پوست چون جوجه ماکیان جهان تو در اوست.