آکادمی شعر پلیکان

بس که کنم نظر به او، خور شود قمر به او

- اندازه متن +

بس که کنم نظر به او، خور شود قمر به او
خور شود قمر به او، بس که کنم نظر به او

تنگِ خودم کِشم غَمَش گر نرود سَرَم سَرَش
شعر نویسم از غمش بلکه کند اثر به او

میوه‌ی کالِ شادی‌ام می‌رسَدَم ثمر به غم
پای وصال من به قطع گر نکند گذر به او

گر که شود بدون آب، بوته‌ی بودنش به خاک
آب شوم به ریشه‌اش، تا که شود ثمر به او

تیرِ کمانِ درد و غم گر که بریزد از میان
سینه سپر کنم سریع تا که شوم سپر به او

گر که شود شکر به فخر، همدم او دقیقه‌ای
دم به دمش حسد برد دانه‌ی هر شکر به او

بغچه به شانه می‌روم لحظه به لحظه سوی دوست
قطب نمای من وی است، می‌‌بَرَدم سفر به او

بوسه‌ی من به خاکِ عشق گر بشود سوار باد
باد بَرَد به دلبرم، نامه‌ی من خبر به او

پرده‌ی شب نباشدش مشکِلِ سخت به دلبرم
چون که کند تلاوتش قصه‌ی روز سحر به او

هر که بدید غم فراق، گو که شود تو را چراغ
گو که بدان که می‌شود جوهر درد گوهر به او

 

شاعر: مهیار داودی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×