تو شکنجه بودی
تو
شکنجه بودی
بین شعر و زندگی
و شعر، همیشه شکنجه گر مهربان تری بود
دیده بودی نوازنده ی را
که نت ها حلق آویزیش کردند
تا موسیقی اش به زمین افتاد
برای همین با هر نت
می افتی
بلند می شوی
می چرخی
می افتی
بلند می شوی
می چرخی
میافتی
بلند میشوی
می چرخی
می افتی
به نتی که *قوی سیاهی را آن قدر بالا برد
تا بالهایش او را رها کردند
نشسته ایی
چشمهایت به صحنه نگاه می کنند
و خودت به شعر
“شب از فراق تو مینالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو”
می خوانی
بلند میخوانی
و هر نت به احترامت می ایستد
اما بارانی زندانی ست در چشم هایت
تا به خانه میرسی
تنت دوام نمی آورد زندگی را
و می افتد
چرخ می زند
بلند می شود
اما کسی جز این شعر بلند شدنت را نمی بیند
و حالا
هر وقت تقویم را ورق میزنم
زمستانی، زندانی ست
که هر چقدر برف ها را بلند میکند
می چرخاند
بلند می کند
می چرخاند
بلند می کند
می چرخاند
برف ها، به صفحه های بعدی نمی افتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*فیلم قوی سیاه
*شعری از سعدی
شاعر: مریم راژ
[pars-player ogg=”https://pelicanacademy.ir/wp-content/uploads/2024/10/تو-شکنجه-بودی.ogg” id=”01802912″]
در حافظهی چراغ راهنما
در حافظهی چراغ راهنما دستهای کودک پنهان بود وقتی بر شیشه میکوبید و به لاشههای زنگ زده گل تعارف میکرد…
بس که کنم نظر به او، خور شود قمر به او
بس که کنم نظر به او، خور شود قمر به او خور شود قمر به او، بس که…
مریم راژ:
سلام دوستان، پنج شنبه تون بخیر و خوشی
مریم هستم، روانشناسی خوندم.
از نوجوانی به شعر، ادبیات و موسیقی علاقهمند بودم و از سال ۹۹ با ورود به فضای کارگاهی، شعر برام رنگ و بوی جدیتری گرفت.
غالب مطالعاتم در حوزه شعر و ادبیات و آسیبشناسیه.
به فعالیت در حوزه تخصصی خودم علاقهمندم و چندین سال تجربه کار در این زمینه رو دارم. آسیبشناسی رو دریچهای برای دیدن چهره عریان جامعه میدونم و منبعی برای تحلیل، تفسیر و الهام گرفتن و تبدیل مستندات برآمده از متن جامعه به اثری ادبی.
مریم قاسمی:
سلام مریم،
سطر اول شعر انگار مستقل از بقیهی سطرها زندگی میکنه چون در طول شعر بیش از اینکه شعر به صورت شکنجهگر ترسیم بشه به نظرم به صورت مرهم و پناه و چاره ترسیم شده.
سطر سوم سطر زیباییه چون تصویری از رقص و حرکت و مبارزه رو در اوج خستگی و ناامیدی و دلتنگی به مخاطب نشون میده.
شعر کلاسیک در جای خودش به کار گرفته شده و به نظرم به زیبایی شعر افزوده.
سطر آخرت هم بسیار تصویری و زیبا بود و باز هم حرکت و پویایی در این سطر موج میزد.
شعرت رو دوست داشتم.
موفق باشی دوست من.
راضیه سجادیان:
سلام مریم
شعرت خیلی لطیفه و من لذت بردم از خوندنش.
به نظر من تعابیر بعدی همه به خوبی در حمایت از اولین تعبیر تو هست که او در عین زیبایی (احتمالا معشوق) شکنجه بوده، شبیه شعر شبیه موسیقی.
فقط در انتها کاربرد زمستان تغییر می کنه و به عنوان شکنجه گر زندانیست (برداشت شخصی من طبق فرم شعرتون) که انگار جای خودش ننشسته.
اینکه در فرم درونی دست به خلاقیت زدید برای من جالبه، نوازنده ای که نت ها حلق آویزش کردند، قوی سیاهی که انقدر بالا رفت که بال هایش رهایش کردند، و در پایان کاش برف ها زمستان را از تقویم بلند می کردند.
کاربرد شعر سعدی رو متوجه نشدم و تعبیر بارانی زندانی در چشم ها رها شده که یا می تونه حذف بشه یا بازنویسی.
جذاب بود مرسی ازت
مریم عزیز، درود.
چه شعر زیبایی، بخش اول شعر خیلی زیبا بود، ترکیبات خلاقانهای داشت، تشبیه شعر به شکنجهگر و البته شکنجهگری مهربانتر و حلقآویز شدن نوازنده توسط نتها بهخوبی ما رو مشتاق ادامهی شعر میکنه؛اما فکر میکنم در قسمتهای بعدی از تکرار خیلی استفاده شده،
"میافتی بلند میشوی" تقریبا تا دوتا تکرار اول برای ما ملموس و تاکیدیه اما بار بعدی اضافهگویی بهنظر میاد.
قسمتهای بعدی از نظر مضمون و محتوا شکل زیبایی دارند اما اگر در بعضی از جملات اختصار و ایجاز ایجاد بشه، اون محتوا به لحاظ ادبی زیباتر میشه، مثلا بهجای بیان یک جملهی کامل با جای درست تمام فعلها و فاعلها، میتونید از حذفهای ادبی استفاده کنید تا متن بیشتر شبیه شعر سپید یا نو و کمتر شبیه نثر باشه.
و قسمتآخر هم بسیار زیبا، باتوجه به این مهم که شما در حوزهی روانشناسی هم فعالید شعر خیلی زیباتر هم بهنظر میاد.
دو نکتهی دیگه:
اول اینکه من چندان نتونستم با اون تضمین ارتباط برقرار کنم و فکر میکنم کمی دور بود.
دوم اینکه حالا که کلمات شعر شدند و شعر خوبی هم شدند، چه بهتر که در نوشتار آن حتما نیم فاصله رعایت بشه.
آیرین غفوری:
سلام مریم عزیز
به شدت از چرخش کلماتد در شرح شعر لذت بردم .هم حالت دوران مانند داشت .هم انگار با موسیقی هم مسیر بود
شعر تنها چیزیه که میتونی بدون قید و شرط خودت باشی .احساساتت باشه.واقعیتت باشه.و به شدت چیزیه که فکر میکنم میتونیم بگیم که بعد مدتهام زندهس
برای همین با هر نت
می افتی
بلند میشوی
میچرخی
میافتی
بلند میشوی
میچرخی
میافتی
بلند میشوی
میچرخی
میافتیواقعا زیبا بود
یاد موزیک بی کلامی افتادم که خود من وقتی کم آوردن میزنم .میتونم موزیکو تقدیم به شعرتون کنم؟
المیرا بیگی:
درود مریم عزیز
ممنون از شعر و خوانش زیبا
تشبیههایی که به کار بردی رو خیلی دوست داشتم
بنظرم سطرهای میانی شعر «دیده بودی نوازنده ی را
که نت ها حلق آویزیش کردند
تا موسیقی اش به زمین افتادبرای همین با هر نت
می افتی
بلند می شوی
می چرخی
می افتی
بلند می شوی
می چرخی
میافتی
بلند میشوی
می چرخی
می افتی
به نتی که *قوی سیاهی را آن قدر بالا برد
تا بالهایش او را رها کردند»، قویترین بخش شعر هستش، تنها نقدی که میتونم بهش داشته باشم تکرار بیش از حد هستش، چون وقتی شعر رو با صدای بلند خوندم تا تکرار دوم برام بسیار خوشایند بود اما تکرار سوم به نظرم اضافی اومد، و الان که خوانش خودت رو گوش دادم دقیقا همین اتفاق افتاد به کلافهگی رسیدم انگار از آهنگین بودن شعر کاسته میشه.
این بخش از شعر یخورده برای من گنگ بود «نشسته ایی
چشمهایت به صحنه نگاه می کنند
و خودت به شعر"شب از فراق تو مینالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو"» چون با تضمین ارتباط نگرفتم، در فرم آشفتگی ایجاد کرد و منو از روایت اصلی دور کرد.
چیز دیگهای که در ذهن من آشفتگی ایجاد کرد نقش “شعر” در سطر اول به عنوان شکنجهگر هستش، اما در سطرهای میانی بیشتر به عنوان یک ناجی روایت شده، اگر این تناقض عمدی بوده پس باید بگم از نظر من موفق بودی اما اگر عمدی نبوده که ذهن رو به شدت آشفته میکنه، از نظر من شعر خیلی به خواب شبیهه، پر از نماد و استعارهست و وظیفهی شاعر اینه که به این آشفتگی در فرم تا حدی که به نثر هم نزدیک نشه سر و سامون بده که مخاطب بتونه برای خودش تصویرسازی کنه و باهاش همزاد پنداری داشته باشه.
بخش پایانی رو بسیار دوست داشتم.
در کل از شعرت لذت بردم، امیدوارم موفق باشی.
محمدرضا آذر:
سلام
امیدوارم دائم در حال نوشتن باشیدنکاتی که به ذهنم رسید توی ۲،۳ بار خوندن شعر رو مینویسم:
۱- بند اول شعر از شعر خارجه! من تا پایان نمیفهمم این مثلث و عمل چه اتفاقی براشون افتاد!
ما مصادیق زیادی درباب شکنجهگر و مهربانی شعر داریم ولی تلفیق جالب شاعر برای این شعر همخوانی نداشت.
ما تو ادامه حتی شاهدیم که «شعر بلند شدن فرد رو میبینه» اما خبری از شکنجه نیست در حالیکه اسم اثر هم با این بند گره خورده (اگر این بند نبود اسم اثر حتی میتونس تعبیر خوبی از وضعیتی که برای فرد افتاده باشه) شاعر خودش هنوز با شعر دوگانهس! که این شعر قراره شکنجهش کنه؟ شکنجهگر مهربان باشه؟ یا قراره کمکش کنه؟ این سه تا خیلی با هم فرق دارن!
در همین بند ما مثلث
مخاطب، شعر، زندگی رو داریم
در ادامه موسیقی پررنگترین بخش قصهس حتی نت داره کار موتیف رو یجورایی انجام میده
حتی جایی که خود «تو» به شعر نگاه میکنه و شعر سعدی رو بلند میخونه بعدش باز نت داره در قبال این اتفاق کاری انجام میده
اما همچنان شروع قصه چیز دیگریه۲- ما یک ارجاع خوب داریم که همسو با روایته یعنی «قوی سیاه»
اما یک ارجاع بیسرانجام داریم که به سعدیه
من چرایی استفاده از بیت رو در اونجای شعر میفهمم اما چرایی این بیت رو نه!
خیلی تصمیم خوبیه که اونجای شعر شاعر یک بیت کلاسیک بیاره! اما اون بیت باید همفضا و در راستای روایت باشه
من این ارتباط رو نمیفهمم
حتی شعری مثل «قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر» میتونست دوگانگی جالبی ایجاد کنه (که باز بیتی همراستا با روایت امتیاز بیشتری داره) اما این بیت جز بیت کلاسیک بودن مزیتی نداره۳- در مجموع ما یک روایت داریم که نسبتا کامله و خردهروایتهایی ازش زده بیرون و این خردهروایتها داره هم مخاطب رو گیج میکنه هم اصل قصه رو میفرسته حاشیه
۴- بند سوم این شعر به زیبایی بعد «برای همین با هر نت…» تکراری رو استفاده کرده که فرم به محتوا سنجاق بشه
ما میتونیم تو این تکرار نت رو داشته باشیم و دقیق و بجاست
و خب بهسان همین بازی نت بهخوبی تو ادامه هم ازش استفاده شده
جایی که فرم و محتوا هم رو پیدا کنن میتونه اوج یک شعر باشه
نسیم ترابی:
مریم جان ممنون.
من اگر فیلم قوی سیاه رو ندیده بودم یکم سختم بود ارتباط گرفتن و ارتباط دادن سطرها بهم!
اولش فعل بودی رو من متوجه نمیشدم که منظورت این بود داشتی شکنجه میشدی یا شکنجه میکردی، با سطرهای بعدی متوجه شدم نقش خود مفهوم شکنجه رو منظورت بود و باتوجه به اسم شعر و سطرهای اول انتظار تصاویری بودم که به تبع شکنجه یکم تلخ باشه،که نبود و پارادوکسی که توی شعر بود رو درک نکردم، تصویر حلق اویزشدن فرد بولسطه نتها خوب بود و اون هارمونی افتادن و چرخیدن با بالاپایین شدن نتها خوب بود که یهو باز اتصال قطع میشه و به سطر نشسته ای میرسیم... این سطر بی ارتباط و بی جا منو از شعر و تصاویرش جدا میکنه و همچنین ارتباط،اون بیت سعدی و متوجه نشدم.
پایان بندیت هم میتونست قوی تر باشه و ارتباط برف و چرخش دونه ها، پرداختش ضعیف بود.
در کل یکم رو ارتباط و انسجام سطرها کار کنی، شعرت رشد میکنه.
خسته نباشی زیباجانم
حسام جهانی:
درود. باعث افتخار و خوشحالی بود خوندن و شنیدن شعر شما.
نکاتی که بنظرم رسید:
نامگذاری برای شعرها گویا به خواننده یک پنجرهء تحمیلشده میده که انگار مجبوره از اون پنجره به شعر نگاه کنه و دریچههای دیگه رو مسدود میکنه، حال اینکه این نام مثل بند اول شعر به کلیت اثر گویا پشت کرده و بیمحل هست.
در محور افقی کار، با تصاویر زیبایی روبرو هستیم اما محور عمودی کار چندان محکم نیست. چنانکه اگه پارههایی از شعر رو حذف کنیم خم به اَبروی شعر نمییاد. هرچند از تکرارِ عباراتِ (میافتد، چرخ میزند، بلند میشود) قصد ایجاد اتصال بین پارههای شعر رو دارید. برای مثال فرض کنید قسمت (نشستهای...تا اما بارانی زندانیست در چشمهایت) را از شعر حذف کنیم، چقد جای خالی این قسمت رو حس خواهیم کرد؟!
درباره بیتی که از سعدی ذکر کردید هم دوستان نظر دادند و نقدشون وارد هست و دیگه لازم به تکرار نیست.
و اما درباره رتوریک اثر باید ذکر کنم که اگر محور عمودی قویتر بود، رتوریک اثر هم از استحکام بیشتری برخوردار میشد. هرچقدر انگیزندگی یک اثر هنری بیشتر باشه اون اثر ارزش هنری و زیباییشناختی بیشتری داره. اما من بعنوان خواننده در حالاتی که از خوندن این شعر بهم دستداد سردرگم بودم. و اون عامل "تاثیر" که آخوندزاده به آن اشاره میکرد...بدلیل عدم یکپارچگی، چندان قوی ظاهر نمی شه.
به اون قسمت شعر توجه کنید: تا به خانه میرسی... مگر مخاطب، در ابتدا کجا بود که حالا به خانه رسیده؟ این سوالیست که برای منِ خواننده ایجاد میشه و شاعر باید پاسخ اون رو در سطرهای قبلی میداد. خصوصا اینکه کلمهء "تا" بمعنای (به محض اینکه) زمینهء این پرسش رو در ذهن منِ خواننده تشدید میکنه.
شعر سپید بدون موسیقی، فقط یه نثر ادبیه و شما با تکرارهایی بجا که با نتها آمیخته میشه به موسیقی کارتون کمک کردید و موجه جلوه می کنه.
محمد شریفی:
درود
خرسندم با شما و شعر شما آشناشدم
و بعد...
دوستان درباره شعر صحبت کرده اند که سخنشان هرکدام جای تامل و تعمق دارد و ...
من به اشاره ای بسنده میکنم و درباره شعر به همین نکته کوتاه کفایت که :
۱_ "و" در ابتدای سطر " و می افتد، چرخ می زند...." حشو است.
۲_ "و" در ابتدای بند آخر شعر نیز حشو است.
با حذف کردن آنها زبان شعرتان تروتمیزتر میشود
حسام جهانی:
منظورم موسیقی بیرونی(اوزان عروضی و نیمایی) ، آنطور که در شعر کلاسیک شاهد آن هستیم نیست. بلکه موسیقی درونی منظورم هست که شعر سپید باید از اون برخوردار باشه و مرز باریکی که شعر سپید رو از یک متن ادبی جدا میکنه همین موسیقی درونی است و البته استفادهء بجا از موسیقی کناری، همانطور که شاملو به تاثیر ترجمههای احسان طبری استفاده میکرد (قافیه، ردیف و تکرار و ترجیع).
برای همین عرض کردم که استفاده از تکرار اون عبارات به موسیقی شعر کمک کرده.
از اونجایی که بطور آگاهانه برای سرودن شعر سپید به وزنگریزی دست میزنیم اگر شاعر از موسیقی درونی و درجاهایی که نیاز است از موسیقی کناری هم چشمپوشی کند. دیگه با شعر روبرو نیستیم و با چیزی جز کنار هم گذاشتن کلمات مواجه نخواهیم بود.
شقایق عبدالمالکی:
سلام مریم عزیز،
از خوندن شعرت خیلی لذت بردم. امیدوارم همیشه در مسیر نوشتن موفق و پرتلاش باشی.قسمت اول شعر در عین زیبایی، جدا افتاده و تنها به نظر میرسه و انسجام قوی با باقی قسمتها نداره یا لااقل در نظر من اینطوره.
ایرادات نگارشی خیلی تو چشمم بود. رعایت نشدن نیمفاصله و جا انداختن بعضی حروف و ایراد تایپی.
قسمت سوم شعر رو خیلی دوست داشتم. تکرار فعلها تداعی کنندهی نتهای موسیقی بود.
و «افتادن به نتی که قوی سیاه....» هم تعبیر زیبایی بود. اینکه نت موسیقی یک مکان در نظر گرفته شده، خوب بود.
من فیلم قوی سیاه رو ندیدم اما با این وجود از این قسمت لذت بردم.
اینکه بالهای یک پرنده رهاش کنن قابل تامله و عمیق.
از این جا به بعد شعر برام قابل لمس و دلنشین نبود اما قسمت آخر رو خیلی دوست داشتم.
من ترجیح میدادم ارجاع به شعر سعدی نباشه.
«بارانی زندانی ست در چشمهایت»
اینجا اومده و در قسمت آخرم گفتی:« زمستانی، زندانی ست»
نمیدونم این تکرار به عمد بوده یا نه. اما تو ذوق میزنه.
فکر میکنم میخواستی بین چرخ زدن و بلند شدن مخاطب شعر در قسمت یکی مونده به آخر، با چرخاندن و بلند کردن برفها ارتباط ایجاد کنی.
اما این ارتباط طوری که باید شکل نگرفته و جای کار داره.
شکل استفادهت از تشبیه تکراری نبود و این خیلی به شعرت کمک کرده.
از تصاویر پویا استفاده کردی.
شعر احساس تکرار و سردی رو میرسونه و شاید این تکرار به شکنجه شبیه باشه. اما «زخمهای یک شکنجه» تو ذهن من احساس و تصویر متفاوتی رو به نسبت این شعر ایجاد میکنه.
اگه میخوای شکنجه رو هم به نمایش بذاری مثلا میتونی سیمهای یک ساز رو روی دستها بکشی اونقدر که زخم بشه.در کل با کار کردن پتانسیل اینو داره شعر خیلی خوبی بشه.
موفق باشی
سهابانو:
سلام روزتون بخیر
بنده در حدی که شعرتون رو نقد کنم نیستم و فقط نظراتم رو میگم. امیدوارم براتون کاربردی باشهشعر زیبا و دلنشینی هست و من دوستش داشتم
حس کردم تو قسمت اول سطر چهارم اگر کلمه واو حذف بشه قابل فهم تر میشه، در واقع بودنش داره به مفهوم آسیب میزنه
قسمت سوم
برای همین...
به نظرم "برای همین" حشوه و میتونه نباشهاز آرایهی تکرار به زیبایی استفاده کردید و به نظرم به خوبی تو کار نشسته.
اکثر واو هایی که اول سطر ها استفاده کردید به نظر من حشو هستند و میتونند حذف بشند بدون این که آسیبی به مفهوم کار بخوره.
در کل شعر زیبایی بود و من دوستش داشتم موفق باشید و جسارت بنده رو ببخشید امیدوارم نظراتم مفید باشند.
مهگل پورمحمد:
درود مریم جان
شعری که نوشتین خیلی زیباست واقعا
و بنظر من قشنگ میشه درکش کرداول شعر که نوشتین شعر همیشه شکنجه گر مهربان تری بود،برداشت من از این یک تیکه این بود که شعر آدم رو یه جورایی نجات میده
و اینکه نوشتین با هر نت می افتی و بلند میشوی و میچرخی
انگار که این تیکه داره به اوج و راه یک قطعه ی موسیقی اشاره میکنه
و اینکه از نظر من اگر فاصلهی بین نوشته هاتون کمتر باشه فکر میکنم بهتر باشه
اما خیلی شعر زیبایی نوشتین
بهناز عطوفی:
درود مریم جان.
- شروع شعر میتونه با سطرهایی به عنوان فضا سازی و مقدمهچینی آغاز بشه. بعد به اون سطر برسیم.یعنی نتیجه رو اول نگیم و بگذاریم مخاطب نقش و تعامل داشته باشه با شعر و آروم آروم خودش به کشف برسه.
میتونه هم کمی مرتبطتر بشه با بقیه قسمتها. چرایی شکنجهگر بودنِ شعر مشخص نیست. در واقع کلمهی شعر دچارِ شخصیتی نشده. چون جایی دیگه عنوان شده: کسی جز این شعر بلندشدنت را نمیبیند.- با قسمتی که به عنوان تضمین استفاده کردین کمتر موافقم. میتونست مرتبطتر باشه و یا حذف بشه.
- تکرارها هم میتونه کمتر شه و شاید بشه تو ترتیبش اتفاقی مثلِ حذف کردن و تغییر به کلمهای دیگه صورت بگیره که فقط با تکرار مواجه نباشیم و معنی و مفهومی بهشون اضافه بشه.
و اینکه شعر رو تعاملیتر پیش ببریم که مخاطب هم بتونه تصویر و معنای خودش رو دخیل کنه خوبه. یعنی
سطرِ: بارانی زندانیست... میتونه حذف بشه.
چشمهایت به صحنه نگاه میکنند و
خودت به شعراین سطرِ اتفاقن قشنگه ولی پرداختِ کاملی نداره. یعنی اینکه خود و چشم جدا شده قشنگه و تو شعرهای دیگه استفاده شده و زیباست( مثل من و سرم...). اما صحنه چیست رو در حد کلمه گذاشتین. فضا باید بازتر بشه. آخرش رو هم با و تموم کنین بهتر باشه شاید.
- سطرِ تنت دوام نمیآورد زندگی را:
کلمهی زندگی مفهومه و انتزاعی. اول شعر هم گویی تلاش شده * تو* مخاطب رو بین زندگی و شعر قرار بده. پس این کلمه و مفهوم، بسط باید داده بشه با تعابیر و تشبیههاو... که تکلیفِ: تو در شعر مشخصتر بشه.- ارتباط پایانِ شعر رو کمتر متوجه میشم با کلِ شعر.
در کل اگر تلاش بشه انسجام معنایی و هارمونی رو بیشتر کرد، شعر لذتبخشتر خواهد شد.
اینها نکاتی بود که از دیدِ من قابل بیانه . موفق باشین
بهزاد عباسی:
درود به دوستان عزیزم.
و سپاس از مریم و استاد پوریا که این فضا رو به وجود آوردند.شعر زیبا و جانداری بود اما در برخی جاها اون تروات و پویایی شعر گرفته میشد.
ممکنه توی نوشتن نظرم کمی تفصیل به خرج بدم که استخوان لای زخم نماند.احساس میکنم شعر دچار پیچیدگی های هست که اون رو از فضای سهل و ممتنع شعر پرمخاطب امروز دور کرده.
ابهام شاعرانه رو دوست دارم. اما وقتی شعر تبدیل به معادله میشه ارتباط عاطفی مخاطب با اون اثر قطع میشه، چراکه برای دریافت و پیدا کردن برخی روابط درون شعر به ذهن، دانش و منطق رجوع میکنه.
گاهی خیلی از نقدهای که به شعری وارد میشه در اثر رسانندگی کم اون هست.اینها کلیتی در مورد شعرت بود، مریم جان.
اما در مورد بندها:
[تو، شکنجه بودی
بین شعر و زندگی] به نظرم تصویرش ساخته نشده یا دست کم عینی تر باید میشد.بند دو و سه نسبتآ خوبه و میشه باهاشون بازیهای کرد اما پذیرفتنی هستند.
تکرارهای بند سوم ،حرکت و پویایی دارند. دمت گرم.بندچهار: [نشستهای چشمهایت به صحنه...] جا داره برای انفجاری تر شدن.
بند شعر سعدی ناگهانی اومده و با منطق توی این شعر ارتباط نساخته.
بند شش: میتونستی بنویسی( میخوانی ، بلند، بلند، و هر نت به احترامت میایستد...) اینطور بلند بلند حالت ایستادن نت ها روی پا رو هم تداعی میکرد و در کل زنده تر اجرا میشد.
نقد ادبی








سطرِ: بارانی زندانیست... میتونه حذف بشه.
چشمهایت به صحنه نگاه میکنند و