در حافظهی چراغ راهنما
در حافظهی چراغ راهنما
دستهای کودک پنهان بود
وقتی بر شیشه میکوبید
و به لاشههای زنگ زده گل تعارف میکرد
در حافظهی لاشهی زرد نان پنهان بود
که بوق میزد و عابری خود را به درون پرتاب میکرد
در حافظهی عابر، کارگری پنهان بود
که در سایهی سیمان و آهن سایهاش هی کوتاه و کوتاهتر میشد
و بوسه در حافظهاش ستارهی سهیل بود
و سهیل در حافظهاش دختر همسایه را بوسیده بود
و دختر همسایه در حافظهاش برج بود
و در حافظهی برجهای شهر، حیاطی بود
که در آن
زنی مردی را میبوسید
و پسرکی میخواست بزرگ شود
تا زنی را ببوسد
شاعر: المیرا بیگی
بس که کنم نظر به او، خور شود قمر به او
بس که کنم نظر به او، خور شود قمر به او خور شود قمر به او، بس که…
تو شکنجه بودی
تو شکنجه بودی بین شعر و زندگی و شعر، همیشه شکنجه گر مهربان تری بود دیده بودی نوازنده ی را…
المیرا بیگی:
درود دوستان
من المیرا بیگی هستم
دقیقا یادم نیست از کی ولی از بچهگی به واسطهی مادربزرگم با شعر آشنا شدم، چون همیشه برامون شاهنامه میخوند،
خودم هم زبان و ادبیات فارسی خوندم.مشتاقم برای شنیدن نقدهای شما دوستانِ عزيز.
مریم قاسمی:
سلام المیرا
کلمهی حافظه خیلی تکرار شده و این تکرار زیبایی خاصی به وجود نیاورده.
این متن به نظرم گنگ و مبهمه و بیشتر به نثر شبیه شده تا به شعر.
اون زنجیرهای از ترکیب که خواستی به وجود بیاری تا منظور یا معنایی رو به مخاطب برسونه به نظر من به خوبی شکل نگرفته.
موفق باشی
فاطمه گنجی:
المیرای عزیز، تکرار هایی که داشتی و استفادت از آرایه تشخیص که بی جان ها رو دارای حافظه دونستی (حافظه ی برج، حافظه لاشه زرد وحافظه چراغ راهنما) برای من زیبا بود به خصوص "در حافظه ی برج های شهر حیاط بود" حس خوبی بهم داد.
البته کمی زیاده روی در این تکرار بود و اینکه تا آخر ادامش دادید.
شما تخیل خوبی دارید اما برای اینکه تصویرسازی برای مخاطب بهتر شکل بگیره به نظرم باید بیشتر کار کنید.
همچنین تاثیری که شما از فروغ گرفتید رو میشه خیلی زیاد دید.
من قسمت اول رو که بیشتر دغدغه اجتماعی شما نمایان بود رو بیشتر پسندیدم.
فاطمه زائری:
سلام المیرا جان
موضوع شعر موضوع بسیار خوبی هست طوری که مخاطب رو جذب میکنه ولی تکرار یک کلمه تمرکز روی بقیه ابعاد شعر رو از بین میره
موفق باشی جانم
میثم جعفری نژاد:
درود المیرا جان
شعر شما
به من
چرخهء آرزو رو از هرچیز دیگه ای بیشتر القا میکنه
و رسالت شعر رو کاملا واضح بیان میکنه
من حس میکنم این شعر میخواد بگه هرکسی خوشبختی رو یه جای دیگه جستجو میکنه
و این یکی از دردهای امروزه
پس شعرتون خوب حرف زده
البته ساختار شعرتون یه بریدگیهای کوچیک و یه توقفهایی دلره که باگذر زمان برطرف میشه
اینکه یه کلمه زیاد تکرار میشه اگه باعث شگفت زده شدن مخاطب بشه خوبه ولی اگه مقصود خاصی نداشته باشه ، شعر رو کند و تکراری میکنه ، باید دید کلمه حافظه چه نقشی توی روح و زندگی شما داشته
مثلا تکرار کلمه زندان از زبان یه زندانی میتونه فریادها و معانی زیادی داشته باشه .
تونستم با شعرتون ارتباط بگیرم و خوشم اومد.
برقرار باشید.
بهناز عطوفی:
درود المیرای عزیزم.
در کل شعر خوبی بود و واقعا بعضی سطرها رو دوست داشتم. و موافق نیستم به هیچ عنوان که شبیه نثر شده. تکنیکها و آرایههاو... رو از المانهای متن میبینم.- اینکه برای چراغ راهنما، حافظه درنظر گرفتی(استعاره و تشبیه)
و تشبیههای بعد از اون.. خوبه.اما حس میکنم این تو در تویی که ساخته شده، دچار اتناب شده و بهتره کمتر بشه.
- شروع و پایان شعر رو کمتر موافقم.
برای شروع بهتره کمی با مقدمهچینی شروع کنیم و فضاسازی رو اضافه کنیم. مستقیم وارد سطر اول نشیم.- اینکه مثلا بینش یک پاساژی باز بشه و ازین فضای تکراری و تو در تو، واردِ مثلا همون دنیای کودک گلفروش بشیم و مثالهای دیگه... شاید کمکی به بیرون آمدن از یکنواختی شعر بکنه.
- تغییر زیادِ ابژهها، کمککننده نیست و با کمتر شدنشون، میشه پرداخت و تمرکز بهتری روی چندتا مثلا داشت که به عبارتی سانتیمانتال وارد نشده باشن.
- چینش سطرها رو تغییر دادم و یک سطر و رو آخر سطر نگه داشتم که * او* خونده بشه.در کل موفق باشی دوستم و امیدوارم باز هم از شما شعر بخونیم.
حسام جهانی:
درود المیرای عزیز
شعر شما رو دوستداشتم و چون دغدغه اجتماعی داره براش احترام قائلم
و اما نکاتی که بنظرم رسید:
شروع کار بخوبی قسمتهای دیگه نیست. در شروع کار تلاش شاعر رو برای ساخت تصویر میبینم برعکس، در قسمتهای دیگه تصاویر سادهتر و بیتکلفتر بودند. کاش با همون عناصری که در قسمت اول استفاده کردید (چراغ راهنما، کودک، عابر و...) در تصاویر تجدیدنظری بخرج بدید تا لول کار رو چندبرابر کنید.
تکرارهایی در شعر وجود دارن که باری از دوش شعر برنمیدارن درصورتیکه میتونستید با استفاده از واژههای دیگه میدان جولان خودتون رو بعنوان شاعر بیشتر کنید.
مواردی هم هست که با "و" آغاز میشن و پشت سر هم قرار گرفتن (و بوسه...و سهیل...و دختر همسایه...و در حافظهء برج...) که از روانی کار کم کرده در ضمن که میشد در همین جملات، بعضی "بود ها" رو به قرینه حذف کرد تا سخن موجزتر بشه.
اینکه به پدیدههای دنیای امروز اجازهء ورود به شعر رو دادید خیلی خوبه و اون حس دلتنگیای که برجهای شهر به اون حیاطهای باصفا که در اونها زنی مردی را میبوسید...داشتند، ملموس و زیبا بود.
حسین خانی:
سلام و مختصر
بنده در این سبک اطّلاعات زیادی ندارم.منتهی در اشعار شاملویی و سپید،بهدلیل نبود عروض و آهنگ بیرونیِ شبیه به شعرِ کلاسیک،نحوه خوانش شعر و بهتبع آن علائم نگارشی بسیار مهم است،که هردو وابسته به آهنگ درونی و فضای مدّنظر شاعراند.به قول براهنی،ازلحاظ عمل به ۴ رسالت شاعر کار به خوبی انجام شده است.
فقط استفاده مکرّر از برخی واژهها و حروف،زیاد جالب نیست،خاصّه "و"
ماهان فرخی:
درود المیرا جان. شعر شما رو خواندم، بهنظرم ایده شعر جالب بود و اینکه سعی کردی از المانهای شهری و زیست روزمره در شعر استفاده کنی تلاش خوبی بود، ولی شعر نیمه دومی نداره. بهعبارتی اگر شعر رو ۲ پاره درنظر بگیریم، شعر شما در توضیح و توصیف احوال مردم سعی کرده کاری رو انجام بده، ولی انگار اون کشفی که از شاعر انتظار میره در شعر خودش انجام بده هنوز مغفول باقی مانده. دوستان هم اشاره کردند که بهتر از میبود با ذکر موارد معدود کمتر، سعی میشد بیشتر وارد درونیات و ذهنیات اشخاص و اشیا شد. البته احساس میکنم یک چیزی مبهمه و اون هم نسبت شاعر با معنای شعره که نامشخصه. مثلا آیا شعر از منظر کارگری نوشته شده یا خواسته یک فضای رمانتیکی رو ایجاد کنه یا فقط یک برداشت روزمره رو بیان کرده. بهعبارتی هنوز جایگاهش نامشخصه و بخاطر همین از عمق شعر کاسته شده ولی بههرحال تلاش خوبی بود و امیدوارم باز هم از شما شعر بخونیم
مهیار داودی:
درود
به نظر بنده در استفاده از "واو" به طور مکرر و متوالی باید بسیار ظریف بود؛ خصوصا اگر برای پیوند دو جمله مورد استفاده قرار نگرفته باشه. این تکرار در سطرهای پایانی شعر شما قابل مشاهده بود ولی تصویرسازی بوسهها تا حدود بسیار خوبی باعث شد که تکرار "واو" حالتِ زدگی رو به مخاطب منتقل نکنه.
پرش و شیفتِ شما از ستارهی سهیل به شخصی به نام سهیل و فضایی که برای بوسهها خلق کردید رو دوست داشتم.
تنها ضعف به نظر بنده نبود انسجام بافتی در اثر بود. شعر شما به دو پاره تقسیم شده و اول با فضایی اجتماعی شروع و با فضایی رمانتیک به پایان رسید. اما نحوهی روایت و پیوند این دو مضمون طوری هست که اگر یک پاره رو حذف کنیم مخاطب متوجه ناقص بودن شعر نخواهد شد، چرا که در مفهوم و پیام یکی و متحد نیستند.
شاید اگر بین این دو پاره سطرهایی اضافه بشه که پیشدرآمدی باشه بر تغییر و پیوند فضای اجتماعی و رمانتیک، اثر یکپارچگیاش رو به دست بیاره. در کل شعر زیبایی بود و لذت بردم.
مریم راژ:
المیرا بانو
شعرتون شروع خوبی داره
و این ایده که از زاویه ی حافظه شعر رو جلو بردین برام جالب بود
اما بهتره پارت بندی داشته باشه
این جوری شعر، شکل شعری خوبی پیدا میکنه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مثلا:
در حافظهی چراغ راهنما
دستهای کودک پنهان بود
وقتی بر شیشه میکوبید
و به لاشههای زنگ زده گل تعارف میکرددر حافظهی لاشهی زرد، نان پنهان بود
که بوق میزد
و عابری خود را به درون پرتاب میکرد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و بعد از پارت بندی کردن
بیایم حرف ( و ) رو کمتر کنیم و حتی فعل بود.
مثل بود در سطر کارگری پنهان و ستاره سهیل
چون وجود پر تکرار این فعل در پایان سطرها برای مخاطب انگار یه جور سکته ایجاد کرده در خوانش و نمیذاره شعر روون پیش بره
اما در نهایت باید بگم شعرتون روایت خوبی داره و قشنگ بود که با فضایی اجتماعی شروع شد و با فضای عاشقانه به پایان رسید
که باز این پتانسیل رو داره در هر دو فضا بیشتر پرداخت داشته باشین
بهزاد عباسی:
درود المیرا جان.
شعر بسیار خوب و رسایی بود که تکرار ساختارهای اون مخاطب رو اذیت نمی کرد چراکه با تصاویری شکل گرفتند که در یک فضای نزدیک بهم مثل فضای چهارراه شکل گرفتند.اما تکرار این ساختار میتونست این امکان رو در اختيار تو بذاره که گزارهها رو فشردتر برگزار کنی و از سایهی یا تداعی یه چیزی که در یک بند داری در بند بعدی هم استفاده کنی؛ بدون اینکه دیده بشه.
مثل شعر" از عموهایت " شاملو که برای مرتضی کیوان بود.اما اگه نگاهی بند به بند بندازیم:
(وقتی در حافظه ی چراغ راهنما دست های کودک پنهان باشه، که داره به شیشه ها میکوبه) به جای پنهان چیزی میتونست باشه که تزاحم ایجاد نکنه.
در حافظهی لاشه ی زرد
نان پنهان بود( گویا تقطیع درست نداشت) و اگه منظور لاشهی زرد چراغ باشه، باید طور دیگری برگزار بشه، تشبیه چراغ به لاشه جایز نیست، چراکه گاهی خاموش و گاهی روشنه.
اما اگه ارجاعت به همون دست کودک هست. بحث چیز دیگه ای هست.در حافظه عابر کارگری پنهان بود، میتونست جوری برگزار بشه که کلمهی حافظه نباشه.
دو بند اخر: (دختر همسایه اش برج بود) اینجا حرفی نیست. اما بلافاصله بگی در (حافظهی برج های شهر ) انگار این دو عبارت برای هم مزاحمت ایجاد میکند.
مطمئنا نظراتم کاملا صحیح نیستند و فقط به دید اشاراتی آنها رو ببین.
هادی بابائی:
با سلام
این که ترجیح دادید مسائل اجتماعی نهاد شعرتون باشه برای من بسیار ارزشمنده. استفاده از عناصر شهری باعث تصویرسازی بهتر و برقراری ارتباط بیشتر شعر و مخاطب شده. نقطه شروع شعر تا "... عابری خود را به درون پرتاب میکرد" برای من کمی گنگ بود و متوجه مفهومی که در این قسمت میخواستید ارائه بدید نشدم، اما برای من قسمت "در حافظه عابر..." تا پایان شعر عمیقا قابل لمس بود. تصویری از یک کارگر که سایهاش در حال کوتاهتر شدن هست خیلی تاثیر گذار بود. در کل خیلی برای " که در سایهی سیمان و آهن سایهاش هی کوتاه و کوتاهتر میشد/ و بوسه در حافظهاش ستاره سهیل بود" احترام قائلم و برای من نقطه اوج شعرتون همینجاست. از این نقطه تا پایان شعرتون رو خیلی بیشتر از قسمت قبل دوست دارم و مفاهیم عمیق با لغات و ترکیبهایی ملموستر بیان شده بودند. موفق و خوشحال باشید.
آذین:
درود المیرا جان
شروع شعر رو دوست داشتم و حس میکنم نسبت به مابقی سطر ها قوی تره
سطر در «حافظه ی لاشه ی نان.... خیلی حمایت نشده و فضایی براش نیستدر سایه ی سیمان و آهن سایه اش .....تکرار کلمه ی سایه کمکی به شعر نکرده و حشوه
و ای کاش میشد در انتها دوباره برگردی به همون کودک
یعنی بجای پسرکی که میخواست بزرگ شه،از همون کودک استفاده کنی البته این صرفا یه پیشنهاده برای اینکه انسجام شعر بیشتر حفظ شه
ماهرخ رسولی:
درود بر شما.
در شعر، یک مقوله هست بهش میگن مرگ مؤلف؛ یعنی وقتی شعر رو میخونیم باید اینقدر سلیس و واضح باشه که خواننده خودش همه چیز رو دریافت کنه و نیار به توضیح شاعر نباشه. این موضوع خیلی مهمِ، الآن میشه برای بند اول گفت: با دست پنهان، چطور بر شیشه کوبیده؟
این تو ذهن من مخاطب نقش میبنده. شاید توضیحی شاعر براش داشته باشه ولی آیا شاعر هرجا که شعرش میره خودش هم میره که توضیح بده؟
این یک ضعفِ برای شاعر.
مثلا باز میشه گفت: در سایه سیمان، ما که سایهای نمیبینم. واقعا نمیشه در سایه، سایه دید. یعنی شاعرانه هم نیست.
این قابل باور نیست برای مخاطب.
البته مهمتر از همه، روان بودن شعرِ. شعر که الزاما نباید پیچیده باشه و گُنگ.
شعر میتواند روان و ساده و زیبا باشد.
مثل اشعار اخوان و البته سهراب سپهری.
اشعار این دو عزیز رو زیاد مطالعه کن و صد البته اندیشه و جهانبینی خودت رو داشته باش و در نهایت حرف خودت رو بزن.
پیروز و شاد باشی عزیزم
نازنین زهرا رستمی:
سلام المیرا
ارتباطی که بین سطرها به وجود اوردی و یک زنجیره خلق کردی زیبا ست.
برای زیباتر شدن شعر میتونی 《و》 هایی که زیاد تکرار شدن رو حذف کنی و بین بخشهای شعر فاصله ایجاد کنی.
پیشنهاد من اینه که تعداد بخشها رو کمتر کنی ولی به هر کدوم بیشتر بپردازی.
موفق باشی.
محمد شریفی:
درود
البته شعر بسیار خوب و دوست داشتنیست و سطرها خوب اند و تمیز و حشو در شعر کماست. روایت شعر خطیست و ترس شاعر از بابت اینکه روایت شعرش ازهمگسیخته نشود باعث شده از حروف ربط "که" و "و" استفاده کند که البته در برخی سطرها ضروری بوده و دیگر اینکه در دل این شعرِخطی از تکنیکی زنجیره وار هم استفاده برده تا پایان هر سطر شروع سطر جدیدش باشد البته در برخی سطرها این بکارگیری قدرتمند و در برخی سطرها ضعیف بود بویژه که در پایان شعر وجود نداشت.
جهان بینی شاعر که جای تامل و واکاوی دارد.
من شعری زیبا خواندم
راضیه سجادیان:
سلام المیرا
چیزی که از شعرت برای من جذابه منظور در منظوره
این طوری که دست های کودک چراغ رو قرمز کرده و ماشین ها رو نگه داشته یا آدم ها با ماشین ها و ماشین ها با لاشه های زنگ زده یکی اند.
اما یک بار لاشه برای ماشین اثر گذاشته استفاده دوباره از ان برای نان واژه رو از کیفیت می ندازه
اما باز هم زرد شدن چراغ و ورود شخصیت کارگر به شعرت جذابه
کلا ورود کارکترها به شعرت برای من جذاب بود
از نظر فرمی تکرار این اتفاق خوب بود اما یه جاهایی اغراق شده می شد مثلا چرا باید در حافظه ی بوسه ستاره سهیل باشد، بالاخره شعر هم منطق شاعرانه می خواد که بعد سهیل و حافظه اش به جان بنشیند.
تخیل، دغدغه و زیبایی شعرتون خوبه فقط کافیه منطق پشت شعر رو به رویه ی شعر نزدیک کنید.
المیرا پریچهره:
سلام المیرا جان
از لحاظ تکنیک ترجیح میدم نظری ندم چون دوستان سواد علمی بیشتری دارن. از نظر یک خواننده شعر،احساس دو بخشی شدن دارم. حسی که با خواندن شعر شروع کردم تو نیمه از دست دادم. ممنون که ذهن زیباتو با ما به اشتراک گذاشتی
نیره مونسی:
درود المیرا عزیز
بسیار لذت بردم از شعرتون و نگاهتون.
اینکه زنجیروار نگاهتون رو عوض میکردین و به دغدغههای مختلف میپرداختین جالب و هنرمندانه بود. فقط بنظرم میتونیم "بر شیشه میکوبید" در سطر سوم رو حذف کنیم و اتفاقی نمیافته، چون کلمهی "کوبیدن" بار منفی داره، منظوری دور از چیزی که شما میخوای بگی رو القا میکنه.
در کل زیبا بود.
آیرین غفوری:
سلام المیرای عزیز
من حس کردم که شعر شما انگار داره تو خیابون جولان میده
یه حسی که تو روزمرگی توی دقایق شلوغ روز میبینیم و این دقیق تو حافظه ذخیره میشه
و اینکه شعر یه تو هم پیچیدگی داره که ترس و بم و رو به خواننده القا میکنه .و خوب این حس رو القا کردی.حس رویا گونه و واقعیت و توهم هایی که هر روز به اون فکر میکنیم .شایدم زیر پوست روزمرگی شهر خسته داره اتفاق میافته.... همون جایی که گفتی:
بوسه در حافظه اش سهیل بود
سهیل در حافظهاش دختر همسایه را بوسید بود
دختر همسایه در حافظه اش برج بود
در حافظه برج های شهر .حیاطی بود
که در آن
زنی مردی را میبوسید
پسرکی میخواست بزرگ شود
تا زنی راببوسدفوقالعاده توضیحات روز شهر رو در هم تنیده بودی شاعر عزیز.دستت درد نکنه
هلیا انصاری:
درود بزرگواران و المیراجان
بنده افتخار این رو نداشتم که دیروز از شعر بانو مریم و خوانش نظراتتون فیض ببرم،
باید عرض کنم که لذت بردم از شنیدن سروده ظریفتون؛
میتونم در سروده شما تاثیر گذاری شاعرانی مانند شاملو و فروغ رو ببینم...
و فکرمیکنم تکرار کلماتی مانند حافظه اینجا الزامیه هرچند میتونیم به گونه دیگه ای هم به زیباتر شدن سرودمون و بیان مفهوم کمک کنیم اما تکرار کلمه ای مانند حافظه اینجا زیبایی سروده رو از بین نمیبره.چیزی که ما همیشه به دنبالشیم ادامه راه اسطوره هاست و گاهی خودخواسته یا ناخواسته به سوی تقلید از کوچکترین کلمات و حتا حس و حال نوشتن اون ها هم میریم،
و چه بسا ما همیشه فکر میکنیم زیبایی همه چیز مخصوصا نوشته ها و اشعار در پیچیدگیه،
که البته من خودم طرفدار پیچیدگی و سختی نوشته خودم هستم،اما گاهی غافلیم که میتونیم با کلماتی از عمق وجود خودمون و جهانِ ذهنِ شاعرانمون شعر و سروده ای ساده و لطیف رو بسیار زیبا کنیم.
«مهم ترین هدفی که شاعر،نویسنده،هرهنرمندی و... میتونه دنبال کنه پیدا کردن سبک خودشه»
چون ما در تمام امور و حرفه های زندگیم نیازمند سبک مناسب هستیم،پس چه بهتر که این سبک،سبکِ متفاوت زندگی خودمون باشه...
شما فکر کنید که اگر تا به امروز هیچ شاعر و نویسنده ای نبود و یکی از ما اولین نفری بودیم که دست به قلم می شدیم آیا باز همینگونه می نوشتیم و می سرودیم؟!
آیا خیلی از کلمات و سبک ها و لطافت و پیچیدگی هارو مانند حالا میتونستیم بروز بدیم؟!.
فقط کافیه پرده از اون دیوار سرکش و عاشقمون بکشیم تا ببینیم چطور با نوشتن غوغا خواهد کرد.
اشتیاق دارم که شعرتون رو ادامه بدین و کمی آسوده تر بنویسین و فکر کنید شعرتون لایق تامل عمیق تری هست،
زیبا بود،با آرزوی بهترین ها
نقد ادبی












