چیزی نمانده تا انقضایم
چیزی نمانده تا انقضایم
پاک میکنم گذشته را از بدنم
روی کفپوش خانه میریزد
کبریتی روشن می کنم ومیاندازم
گُر میگیرد و حمله میکند
شعلههای وحشی بیمحابا در خانهام میرقصند
نعرههایش خونم را منجمد میکند
دود عشوهگرانه میخزد و
عفونتهایم را میخشکاند
لبریز است
آتش در من
من در آتش
میان مردمک چشمهایم
گوشهایم
مشامم
داشتههایم در دستانش میسوزند و
من نداشتههایم را به او میسپارم
به باد میرود خاکسترِ گذشتهام
زخمهای قدیمی کِز میخورند
دردهای کهنه دود میشوند.
قرص مسکنی در خانهام افتاده
لکههای سیاه روی خاطرات ثبت شده
حقیقت عکس ها را فاش میکند
میتِکانم دستهایم را
از خُردههای باقیماندهی زندگی
پرواز میکنم
پرندهای سبکِ از قفس رها شده
دیگر هوایی نیست
و این خلاء
بالهایم را بزرگتر و قویتر میکند
این آخرین آغاز تنهاییِ من است.
شاعر: نیره مونسی
[pars-player ogg=”https://pelicanacademy.ir/wp-content/uploads/2024/11/چیزی-نمانده-تا-انقضایم.ogg” id=”01778756″]
در حافظهی چراغ راهنما
در حافظهی چراغ راهنما دستهای کودک پنهان بود وقتی بر شیشه میکوبید و به لاشههای زنگ زده گل تعارف میکرد…
تو شکنجه بودی
تو شکنجه بودی بین شعر و زندگی و شعر، همیشه شکنجه گر مهربان تری بود دیده بودی نوازنده ی را…
نیره مونسی:
درود دوستان عزیز
من نیره مونسی هستمهمیشه از نوشتن و خوندن متنهای ادبی لذت برم و اخیراً نوشتن شعر رو بصورت جدیتر دنبال میکنم.
برای نقد شما دوستانِ عزيزم مشتاقم.
مریم قاسمی:
سلام نیره جان،
من در کل شعرت رو دوست داشتم فقط چند تا نکته به ذهنم میرسه که میگم
اول اینکه پاک میکنم گذشته را از بدنم رو بهتر بود با همون کبریت روشن کردن به ما نشون بدی چون به نظرم اینجوری سطرت گویاتر و تاثیرگذارتر میشه و کلمهها با هم همسوتر میشن.
دوم اینکه اگر میخواستی در سطر دوم از واژهی عفونتها به صورت تاثیرگذارتری استفاده کنی بهتر بود که بین بدن در سطر اول با عفونت در سطر دوم ارتباط برقرار میکردی.
من خیلی پایان سطر دومت رو نمیفهمم چون به نظرم هیچپایهای برای آوردن
میان مردمک چشمهایم
گوشهایم
بینیام
در شعر ساخته نشده.
سطر داشتههایم در دستش میسوزند و من نداشتههایم را به او میسپارم اگر چه پشتش نگاه قشنگ و شاعرانیه ولی سطر به خوبی پرداخته نشده.
من تعبیر کز خوردن زخمهای قدیمی رو دوست نداشتم چون با شناختی که ازت دارم به نظرم میشد که تعبیرهای جاندارتر و زیباتری به کار ببری.
ارتباط ابژهها با هم و با سوژه تو شعرت کمی ضعیفه و شعر نیازمند ویرایش و استخوان بندی مجدده تا اون معنا و مفهومی که به نظرم خیلی زیباست بهتر تو ذهن مخاطب بشینه.
موفق باشی.
محمد بهرامی:
بسیار زیبا لذت بردم فقط با قسمت خونم را منجمد میکند مشکل دارم چون از آتش دود شعله صحبت میکنیم و منجمد اینجا به نظرم ارایه تناقض یا پارادوکس نیست بلکه نامانوس است می شود نوشت نعرهایش خونم را بخار کرد یا کلمه دیگری
البته بنده خیلی شعر نو یا سفید نمیدانم
باتشکر و عذر خواهی از خواهر ارجمندم
فاطمه حسن پور:
درود و عرض ادب خدمت دوست گرامی
نیره جان من دو قسمت پایانی شعرتون رو دوست داشتم.
از
می تکانم دست هایم را ......
و
بنظرم ضربه پایانی شعرتون هم تاثیرگذار هست.
فاطمه:
سلام نیره جان، امیدوارم خوب باشی
یه چیزی که توی شعر امروز میتونه ناکارآمد باشه بنظرم تشبییه های دو بعدی قدیمی هستن. توی شعر شما هم دیده میشن این تشبیه ها: شعله های وحشی، عشوه گر بودن دود، دردهای کهنه.
وحشی بودن شعله ها به جای اینکه گفته بشه بهتره نشون داده بشه، یه عملی توسط این شعله ها انجام بشه که وحشی بودنش رو بدون خوندن کلمه وحشی برای ما تداعی کنه. درمورد دود و درد هم همینطور.توی بخش اول، به جای پاک کردن بنظرم «تکاندن» میتونه جایگزین خوبی باشه، اینجوری ریختن شون روی کف پوش قابل درک تره تا «پاک کردن».
توی همین بخش دو تا فعل رو پشت سر هم آوردید(روشن میکنم و می اندازم)(گر میگیرد و حمله میکند)
انگار دارید داستانی رو تعریف میکنید، جا داره که به شعر برسه.«می اندازم» بنظرم اضافه ست و میشه حذفش کرد.درمورد روایت و انسجام شعر هم میشه بیشتر روش کار کرد که قابل فهم تر باشه چیزی که در شعر گذشته. قرص مسکنی که توی خونه بود چیشد؟
چرا لکه های سیاه میتونن حقیقت عکس ها رو فاش کنن؟
سر و ته شعر رو نتونستم بهم ربط بدم و این اذیت کننده ست.در نهایت عزیزم مسیرت رو ادامه بده و از نوشتن دست نکش، بدون شک روز به روز پیشرفت میکنی
مریم مختاری گرکانی:
درود خدمت دوستان عزیز و نیره جان.
از شعرتون لذت بردم و این نکات بنظرم برجسته بود:کز خوردن زخم ترکیب جدیدیه که البته نامانوسه و بنظرم بهتره که تغییر داده بشه. معمولا زخم سر باز میکنه.
روی کفپوش میریزد...چی؟ فاعلش انگار در وهله اول مشخص نیست که این کمی شعر رو مبهم میکنه. برای اتصال این مصراع به مصراع بالا، بهتره نقطه ویرگولی گذاشته بشه تا فاعل اون بیت گذشته باشه. بدین صورت:
پاک میکنم گذشته را از بدنم؛
روی کفپوش خانه میریزددر بیت
لکه های سیاه روی خاطرات ثبت شده
حقیقت عکسها را فاش میکند
بهتر کسره ای برای خاطراتِ در نظر گرفته بشه تا به دو صورت نخونیم. قبل از اینکه ویس خودتون رو گوش بدم فکر میکردم ثبت شده فعله.
در این حالت "خاطرات ثبت شده" با "عکس" حشو داره و بنظرم حذف واژه عکس، متن رو ادبی تر میکنه.و در اخر حسن ختام و پایان بندی زیبایی داشتین و لذت بردم
️
موفق باشین
آیرین غفوری:
این آخرین آغاز تنهایی من است
خسته نباشی رفیق جان
حالت رفت و برگشتی توی شعرت زیاد دیده میشه
این یکم خسته کننده میشه ولی توی شعر شما این حرکت کش پیدا میکنه تا انتها که به آغازگری به اسم تنهایی برسه
پس این کشمکش ها و این رفت و برگشت ها به دلیل رسیدن به مقصود بوده
و اینکه حالت درونی شعر که به خاکستر گذشته زخم های کز خورده و دردهای کهنه میرسد جالب میکنه ماجرای اندوه شعر رو و اینکه به حقیقت عکس که میرسه این اندوه فاش توی عکسارو نشون میده .که به وقت عکاسی ها هیچ معلوم نیست که به کجا ختم میشهته شعرتو دوست داشتم
پایان خوبیو براش تعیین کردیدیگر هوایی نیست
و این خلاء
بالهایم را بزرگتر و قویتر میکند
این آخرین آغاز تنهایی من استآخرین .....پایان
آغاز.......شروع
تضادی که کنار کلمه تنهایی معنا پیدا میکنه
نازنین زهرا رستمی:
سلام دوست عزیز
از صفتهای زیادی در شعر استفاده کردی، صفتها باید حذف شن یا در شعر دلیل استفادهشون نشون داده بشه.
مثلا شعلهها چرا بیمحابا هستن؟ چه چیزی باعث شده که بیمحابا بشن؟
میتونی این حالت رو بدون آوردن صفت نشون بدی.《لبریز است
آتش در من
من در آتش》من این سطر رو دوست داشتم، مشخصه که تمام وجود شاعر در آتشه، پس《 میان مردمک چشمهایم
گوشهایم》 میتونه حذف بشه.دلیل آوردن قرص مسکن رو متوجه نمیشم، اگه کاربردی در شعر نداره باید حذف شه، یا اگه دلیلی هست برای آوردن قرص، میتونی بهش بیشتر بپردازی.
《لکههای سیاه روی خاطرات ثبت شده
حقیقت عکسها را فاش میکند》ارتباط این سطر رو با شعر متوجه نشدم.
خردههای زندگی از دستها میریزند و باعث سبکتر شدن بدن میشن. این ایدهی جذابی هست، من اگه جای شما بودم بیشتر در شعرم بهش میپرداختم.
موفق باشی
راضیه سجادیان:
سلام نیره
مرسی از اشتراک شعرتون، برای من لحظات شاعرانه ی دلپذیری داشت مانند چند سطر شروع و سطر های پایانی اما نکاتی برای بهتر شدن بهتون پیشنهاد میدم امیدوارم براتون مفید باشه.شعر شما انرژی و جنون کافی نداره، در فرم روایی با راوی مواجه هستیم که داره گذشته اش رو پاک می کنه و در یک تشبیه زیبا به آتش می کشه اما کلمات از هم پشتیبانی نمی کنند و انرژی کار را پایین میآورند.
مثلا شعله های وحشی به جای دریدن می رقصند!
نعره های آتش خون رو منجمد کرده!
ممکنه قصد شما آیرونی بوده که نتونسته به خوبی پرداخت بشه چون میان قصد و نتیجه اختلافی نیست یا حداقل پر قدرت و غافلگیر کننده نیست.کلمه ی عفونت در سطر های قبل پشتوانه ندارد و حتی خونی وجود ندارد که مستعد عفونت باشد چون منجمد شده
فعل است برای آتش درسته اما برای من قرینه نیست.
در سطر قرص مسکن اتفاقی نمی افتد و حتما منظوری داشتید که رها شده و به خوبی پرداخت نشده مانده غریب میان سایر کلمات.
انسجام کارتون خیلی خوبه و از فرم خارج نمیشه و حالا خاکستر گذشته داره با باد پراکنده میشه و راوی شبیه ققنوس این بار قوی تر پرواز می کنه.
بهناز عطوفی:
درود نیره جان.
شعر خوبی بود در کل و سطرهایی رو خیلی دوست داشتم. انسجام معنایی وجود داره. وجودِ تشبیههایی خوب، استعارههایی تازه و عوض کردنِ فعلها هم خوب بودن.
یکسری کلمات هم احساس کردم تغییر کنه بهتره که مشخص کردم اونها رو هم.زبانِ شعر رو کمتر موافق بودم و تو بعضی سطرها روان نبود و معنی دچار اشکال میشد و همچنین تقطیع بعضی سطرها نیاز به ویرایش داشت. که من برای پیشنهاد، با اجازهات تغییرات رو اعمال کردم.
موفق باشی عزیزم.
محمدرضا آذر:
سلام
لذت بردم از خوندن شعرتوننکاتی به ذهنم رسیده که امیدوارم به کارتون بیاد
۱- بند اول شعر، برای من حرکت روی هر مسیری هست جز شعر
سطر اول به خوبی مخاطب رو به درون شعر میخواد بکشونه ولی از سطر دو به بعد تاثیرش رو کامل از بین میبره
۵ سطر داریم و ۷ فعل که این فعلها جداگانه کاری برای شعر نمیکنن و به راحتی میشه جابجا یا حذفشون کرد۲- تشبیهها و استعارههاتون کاملا به کلاسیک نزدیکه و باتوجه به کارکردی که شاعر ازشون میکشه این از فضای شعر دوره (شعله وحشی، دود عشوهگر، خاکستر گذشته …)
۳- فرم و روایت خیلی باهم همسو و خوب هستند و میشه با بهینه کردن بخشی از روایت که به آتش و سوختن فرد پرداخته این روند رو از زیادهگویی نجات داد
۴- بند دوم، یکی از نمونههایی هست که با حضور بیهوده سطرها روبروییم
«لبریز است/ آتش در من/ من در آتش…»
و ادامه با مردمک و گوش و مشام کاری انجام نمیشه و عملا همون منِ در آتش داره بسط داده میشه۵- بند بعدی هم به همین شکل شاعر شاید خواسته از پارادوکسی استفاده کنه که اگر موفق هم بوده باشه نه به روایت کمک کرده، نه ساختمان شعر و نه فرم
۶- و اما پایان بندی شعر که به نظر من اوج شعر به حساب میاد
شاعر تمام اون آتشها و سوختنها رو به سرمنزل مقصود میرسونه و ازشون یک ققنوس میسازه
ودر نهایت سطر پایانی یک فرم دایرهای به شعر میده که بعد سطر پایان ما دوباره باید از اول شعرو بخونیم
«این آخرین آغاز تنهایی من است:
چیزی نمانده تا انقضایم»
و شعر رو به یک شعر ابزورد نزدیک میکنه که اگر المانهایی ازش در میانه شعر استفاده شه یک جهش بلندی خواهد داشتامیدوارم در مسیرتون موفق باشید خانم مونسی
المیرا بیگی:
درود نیره جان
سپاس از اینکه شعرت رو باهامون به اشتراک گذاشتی.در بندِ اولِ شعر
«چیزی نمانده تا انقراضم
پاک میکنم گذشته را از تن
آرامآرام روی کفپوش خانه میریزد
و با کبریتی که روشن می کنم
گُر میگیرد پوستم با خاطرات»
دوست داشتم در سطرِ دوم تعبیرِ قویتری برای «گذشته» به کار میبردی، بیش از حد روشن و واضحه، طوری که من با خوندنش شگفتزده نمیشم.
سطرِ بعدش به نظرم قوی عمل میکنه، و میتونست پایانِ بند اول باشه و دو سطرِ بعدیش میتونست شروع کنندهی بندِ دوم باشه چون انسجامِ بيشتری باهاش داره.
در این سطر «شعلههای سرکش در خانهام میرقصند» میتونستی «سرکش» رو حذف کنی چون شعلهها و رقصش، اون سرکشی رو به مخاطب القا میکنه.
این سطر «نعرههایش خونم را منجمد میکند»
ترس یا بیحسی رو برام تداعی میکنه و رابطهش با «دود عفونتهایم را میخشکاند» نمیفهمم، چون در اینجا التیام برام تداعی میشه، شاید اگر در بند آخر ازش استفاده میکردی به فرم قویتری میرسیدی.
در این بند «لبریز است
آتش در من
من در آتش
میان مردمک چشمهایم، گوشهایم، مشامم»، اندوهِ شعر به اوجِ خودش میرسه و خیلی دوستش دارم.این بند «داشتههایم
در دستانش میسوزند و من
نداشتههایم را به او میسپارم» باز از نظرم اضافیه چون چیزی به شعر اضافه نمیکنه.
در اینجا « زخمهای قدیمی کز میخورد» شاعر قوی عمل میکنه و شعر رو از یکنواختی نجات میده.
اما ربط این سطر «قرص مسکنی در خانهام پیدا میکنم» رو با سطرهای قبلی نمیفهمم٫ میتونست در بند اول نقش زیبایی ایفا کنه، در این بند سرگردان رها شده و بهش پرداخته نشده.
باز این بند رو دوست دارم
«لکههای سیاه روی خاطرات
حقیقت عکس ها را
فاش میکند».
در این بند «میتِکانم دستهایم را
از خُردههای مانده از زندگی
پرواز میکنم
پرندهای سبک
رها شده از قفس»
میتونستی «سبک» رو حذف کنی چون «پرنده» خودش سبکی رو القا میکنه.
سطرِ پایانیِ شعر «و این آخرین آغاز تنهاییِ من است.» پایانی زیبا برای شعر رقم زده، دوستش دارم.
پیشنهادی که برات دارم اینه که، از تعبیر و تشبیههات بدیعتری استفاده کنی تا در مخاطب شگفتی ایجاد بشه.مانا باشی و کامیاب
آذین:
نیره جان شعرت بسیار زیبا بود
در بند اولت، دو سطر اول خوب کار کرده
ولی از اونجا که کبریت رو میندازی حالت نثر و اخبار گونه پیدا کردهراجع به بند دوم؛رقصیدن شعله،ترکیب بدیعی نیست و بنظرم میتونی از تشبیهات قوی تری استفاده کنی و همونطور که دوستان اشاره کردن،اتش در من و من در آتش تا آخر بند میتونه حذف شه
بند بعدی قرص مسکنی که افتاده کاری نکرده...فضایی برای افتادن قرص مسکن ساخته نشده و این افتادن،اتفاقی رو رقم نزده
درباره ی بند آخر هم ، فکر نمیکنم رابطه ی علت معلولی بین خلا و بزرگتر شدن اجسام وجود داشته باشه
کاش از این خلا استفاده ی دیگه ای میکردیولی باز هم در کل شهرت تصاویر زنده ای داشت،روان و منسجم بود و لذت برم
مرسی
برشید(میوه خورشید):
درود بانو نیره جان،دوست عزیزم،شبت شاد.
شعرت را خواندم،خیلی دوستش داشتم.
از تشبیهات زیبایی استفاده کرده بودی.
قلم توانایی دارید...
فقط
در اینجا وقتی میگویی،شعله های وحشی بی محابا در خانه ام میرقصند.یعنی یک پیش آمد بد!
نعره هایش خونم را منجمد میکند,ترس!
دود عشوه کرانه می خزد،نیرنگ!
و عفونتهایم را می خشکاند،اینجا عفونت که میتواند سرچشمه ی همه ی غمها ،ناتوانی ها،ترس ها و... در تو باشد،خشکانده میشود!توسط شعله!که در اینجا شما با جملاتتان آن را متهاجم معرفی کرده آید!
فکر کنم خیلی همخوانی نداشته باشد.
قرص مسکنی در خانه ام افتاده،کمی نامانوس است!خیلی به دل نمینشیند.
وقتی شما بعد از اینهمه ناملایمات خودتان را پیدا کردید و پرواز را با بالهایی قوی تجربه کردید،قرص مسکن را کاش طور دیگر بیان کرده بودید...
در کل،عالی بود،لذت بردم.
آخرین آغاز تنهایی من است.رقص کلماتت زیباست.
خوانش تان را دوست داشتم
فاطمه اقبالی:
خانم مونسی عزیز
سلام.
ممنون که اجازه دادید با شعر شما همراه بشیم و بیشتر یاد بگیریم.
من نظرم رو به عنوان یک علاقمند به شعر می نویسم.
شعر شما تصویرسازی و حس مشترک زیبایی رو به مخاطب میده که فکر میکنم در سطر اول و شروع بهتر متوجه میشیم.
در بند اول و دوم و سطر پایانی روایت به خوبی نشون داده شده و میتونم روایت شعر رو احساس کنم اما سطرهای-داشتههایم در دستانش میسوزند و
من نداشتههایم را به او میسپارم
و
-قرص مسکنی در خانهام افتادهانگار بطور کامل ذهن مخاطب رو از روایت اصلی شعر دور میکنه و تغییر ایجاد شده.
نکتهی دیگه راجع به بند اول و دوم
-کبریتی روشن می کنم ومیاندازم
گُر میگیرد و حمله میکند
شعلههای وحشی بیمحابا در خانهام میرقصند و...اینکه تصویر آتش گسترده تر شده و به قول استاد شاعر "شعر رو رها نکرده" خیلی زیباست .
در آخر باز هم از اینکه شعر رو با ما شریک شدید ممنونم .
پرنور باشید.
ماهرخ رسولی:
سلام دوستان عزیز وقت بخیر؛
نیرهبانوی جان؛
کلیت شعر خوب و سناریو مشخصِ.
اما چند نکته:
در بند ۷ به جای نعره، کلمهای بیاد که با رقص تناسب داشته باشه بهترِ، چون بعدش هم عشوهگری اومده.
منجمد کردن خون، کمی نامانوسِ و شاعرانگیِ کمی در اینجا داره.
انقضا و پاک کردن قرابت ندارند.
لکههای سیاه روی عکسهای فاش شده
حقیقت عکسها را فاش میکند.
اینجا منظور از لکههای سیاه رو نفهمیدم.خیلی سعی بر پیچیدگی نداشتی و این خوبِ.
کلام شاعر باید فصیح و زودفهم باشه.
ممنون از قلم زیبای شماالبته این نکتهها نظرِ منِ، شما خودت استادی عزیزم
شقایق عبدالمالکی:
سلام نیره جان، شبت بخیر.
لذت بردم. قلمت نویسا.
تصاویر متحرکی ساختی. فکر میکنم کلیت شعر رهایی از گذشته به واسطهی سوزاندن آثار و خاطراتش باشه.
منسجمه.
«دود عشوهگرانه میخزد»
خزندگان بدنشون رو روی زمین میکشن و حرکتی در محور افقی دارن.
اما دود بالا میره و حرکتش عمودیه پس «خزیدن» نمیتونه تشبیه خوبی رو بسازه.
پارادوکس منجمد شدن خون در دمای بالا تکراریه. میتونه تغییر کنه.
دوست داشتم ترکیبهای خلاقانهتر و تازهتری ببینم به جای:«خاکستر گذشته، زخمهای قدیمی و دردهای کهنه»
تشبیه آتش به قرص مسکن خیلی زیباست اما درست اتفاق نیفتاده و جای کار داره.
قسمت یکی مونده به آخر شما وقتی میگید «پرواز میکنم» تصویر پرنده رو تداعی میکنید
طبیعتا مخاطب یاد پرنده میفته تا مثلا هواپیما. پس «پرندهای سبک از قفس رها شده» میشه حذف بشه یا جایگزین بشه.
میشه از تلمیح هم اینجا استفاد کرد. مثلا به یه افسانه.
قسمت آخر شعر زیباست و جای حرفی باقی نذاشته.
در کل شعر خوبیه اما گاهی خستهکننده میشد.
این نکتههم بگم که درموردش تو گروه خودمون صحبت کرده بودیم.
درمورد پارت دوم:
شعلههای وحشی بیمحابا در خانهام میرقصند
نعرههایش خونم را منجمد میکند
دود عشوهگرانه میخزد و
عفونتهایم را میخشکاند
لبریز است
آتش در من
من در آتش
میان مردمک چشمهایم
گوشهایم
مشامم
سطرهایی که شماره گذاری کردم به این ترتیب به هم ارتباط دارند:
۱_۱
۲_۲
۳_۳موفق باشی عزیزم
میثم جعفری نژاد:
درود بیکران به دوستان عزیز .
بنده حقیر تمام نقدها رو با دقت خوندم
و مطالب بسیار مفیدی مشاهده کردم .
اما
توجه داشته باشیم که نکات ما نباید به یه کارخونه شعرسازی منتج بشه .
اگه میخوایم با کلمات جدیدتر یا مانوس تری روبرو باشیم ، نمیتونیم عامدانه شروع به استفاده از اونها بکنیم ،
جسارتا توجه داشته باشیم که شعر باید برآیند احساسات انباشته شده شاعر باشه ، و کلمات باید از دایره واژگانی که شاعر در سال های بسیار با مطالعه کتاب های مختلف در خود نهادینه کرده بجوشه ،
ساختار شعر هم با توجه به نوع علاقه شاعر به قالب شعر انتخاب بشه ،
همونطور که شعر نو سیطرهء قوانین غزل رو بعد از سال ها به چالش کشید ، باید به شاعر اجازه داده بشه که از هر قالبی که میخواد استفاده کنه ،
در مجموع میخوام عرض کنم باید به کلیات کار اشاره بشه و به اون نقد بشه ، تا شعر بتونه از درون شاعر متولد بشه ،
ما نباید راه های ساخت شعر رو بیان کنیم
باید راه های آبستن شدن شاعر رو بیان کنیم .
یا بهتر بگم شعر باید شاعر رو بگه ، نه شاعر شعر رو .
از اینکه کنار شما هستم و از همه چیزهایی یاد میگیرم ، خیلی خوشحالم .
دوستتون دارم.
شب بخیرنسیم ترابی:
درود برشما.
استفاده از فعلهای مکرر متن رو به سمت نثر سوق داده و همچنین نحوه بیان که ازهمون اول صدای روایتی رو به گوش مخاطب میرسونه.
تصاویر در محور افقی بود بیشتر
و از لحاظِ سلامتِ زبان بخوام نظربدم، میشه به عیوب معنایی_دلالتی اشاره کرد و به تنافرمعنوی، ازاین جهت که میانِ سطرها انسجام نبود
یک روایت شروع میشه و از اتمام انقضای فردی روایت آغازمیشه(بدون دلیل، میشد وسطهای روایت دلیل پایان اون فرد، چه به لحاظ فیزیکی و چه معنوی، عنوان کرد) و تصاویری در ساحت اضافات تشبیهی پشت سرهم ردیف میشه و پایان بندی بسیار ضعیف و ناقص، ضربه اساسی رو به متن میزنه.
نقد ادبی




️




شعلههای وحشی بیمحابا در خانهام میرقصند
نعرههایش خونم را منجمد میکند
دود عشوهگرانه میخزد و