خوش آمد گُل وز آن خوشتر نباشد (162)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۳/۰۷/۲۸
-
اندازه متن
+
خوش آمد گُل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت به جز ساغر نباشد
زمانِ خوشدلی دریاب و دُر یاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و مِی خور در گلستان
که گُل تا هفتهٔ دیگر نباشد
ایا پُرلعل کرده جامِ زَرّین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد
بیا ای شیخ و از خُمخانهٔ ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی
که عِلمِ عشق در دفتر نباشد
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حُسنش بستهٔ زیور نباشد
شرابی بیخمارم بخش یا رب
که با وی هیچ دردِ سر نباشد
من از جان بندهٔ سلطان اویسم
اگر چه یادش از چاکر نباشد
به تاجِ عالم آرایش که خورشید
چنین زیبندهٔ افسر نباشد
کسی گیرد خطا بر نظمِ حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی (481)
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
حافظ 
