دل از من بُرد و روی از من نهان کرد (137)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۳/۰۷/۲۸
-
اندازه متن
+
دل از من بُرد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییَم در قصدِ جان بود
خیالش لطفهایِ بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم؟
که با ما نرگسِ او سر گران کرد
که را گویم که با این دردِ جانسوز؟
طبیبم قصدِ جانِ ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صُراحی گریه و بَربَط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت، وقت است
که دردِ اشتیاقم قصدِ جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت؟
که یارِ ما چُنین گفت و چُنان کرد
عدو با جانِ حافظ آن نکردی
که تیرِ چشمِ آن ابروکمان کرد
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند (23)
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند چه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای…
حافظ 
