شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت (85)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۳/۰۸/۵
-
اندازه متن
+
شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت
رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت
بس که ما فاتحه و حرزِ یمانی خواندیم
وز پیاش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت
شد چمان در چمنِ حسن و لطافت لیکن
در گلستانِ وصالش نَچَمیدیم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت
دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد باد (102)
دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد باد من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد
…
حافظ 
