آکادمی شعر پلیکان

می‌زنم هر نفس از دست فراقت فریاد (31)

- اندازه متن +

می‌زنم هر نفس از دست فراقت فریاد
آه اگر نالهٔ زارم نرساند به تو باد

چه کنم گر نکنم ناله و فریاد و فغان
در فراق تو چنانم که بداندیش مباد

روز و شب غصه و خون می‌خورم و چون نخورم
چون ز دیدار تو دورم به چه باشم دلشاد

تا تو از چشم من سوخته دل دور شدی
ای بسا چشمهٔ خونین که دل از دیده گشاد

حافظ دلشده مستغرق یادت شب و روز
تو از این بندهٔ دل رفته به کلی آزاد

میانگین امتیازات ۵ از ۵
×