هوس باد بهارم به سوی صحرا برد (5)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۳/۰۷/۱۳
-
اندازه متن
+
هوس باد بهارم به سوی صحرا برد
باد بوی تو بیاورد و قرار از ما برد
هرکجا بود دلی چشم تو برد از راهش
نه دل خسته بیمار مرا تنها برد
آمد و گرم ببرد آب رخم اشک چو سیم
زر به زر داد کسی کامد و این کالا برد
دل سنگین ترا اشک من آورد به راه
سنگ را سیل تواند به لب دریا برد
دوش دست طربم سلسلهٔ شوق تو بست
پای خیل خردم لشکر غم از جا برد
راه ما غمزهٔ آن ترککمان ابرو زد
رخت ما هندوی آن سرو سهی بالا برد
جام می پیش لبت دم ز روانبخشی زد
آب وی آن لب جانبخش روانافزا برد
بحث بلبل بر حافظ مکن از خوش سخنی
پیش طوطی نتوان نام هزارآوا برد
میانگین امتیازات ۵ از ۵
زآن حَبّهی خَضراخور، کَز رویِ سَبُکروحی (18)
زآن حَبّهی خَضراخور، کَز رویِ سَبُکروحی هرکـاو بِخورَد یک جو، بر سیخ زَند سی مرغ
…
حافظ