آکادمی شعر پلیکان

از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم (8-1)

- اندازه متن +

هرمز را گفتند: وزیرانِ پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی؟ گفت: خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مَهابتِ من در دلِ ایشان، بی‌کران است و بر عهدِ من اعتمادِ کلّی ندارند. ترسیدم از بیمِ گزندِ خویش آهنگِ هلاکِ من کنند پس قولِ حکما را کار بستم که گفته‌اند

از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم
وگر با چون او صد برآیی به جنگ

از آن مار بر پایِ راعی زند
که ترسد سرش را بکوبد به سنگ

نبینی که چون گربه عاجز شود
برآرد به چنگال چشمِ پلنگ؟

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×