آکادمی شعر پلیکان

بالایِ سرش ز هوشمندی (5-1)

- اندازه متن +

سرهنگ‌زاده‌ای را بر در سرایِ اُغْلُمُش دیدم که عقل و کِیاستی و فهم و فِراستی زاید‌الوصف داشت، هم از عهدِ خُردی آثارِ بزرگی در ناصیهٔ او پیدا

بالایِ سرش ز هوشمندی
می‌تافت ستارهٔ بلندی

فی‌الجمله مقبولِ نظرِ سلطان آمد که جَمالِ صورت و معنی داشت و خردمندان گفته‌اند: «توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل نه به سال». ابنایِ جنسِ او بر منصبِ او حسد بردند و به خیانتی متّهم کردند و در کشتنِ او سعی بی‌فایده نمودند.
دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست؟
مَلِک پرسید که موجبِ خصمیِ اینان در حقِّ تو چیست؟ گفت: در سایهٔ دولتِ خداوندی دامَ مُلْکُهُ همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمی‌شود الّا به زوالِ نعمتِ من و اقبال و دولتِ خداوند باد

توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است؟

بمیر تا برهی ای حسود کاین رنجی‌ست
که از مشقّتِ آن جز به مرگ نَتْوان رست

شوربختان به آرزو خواهند
مُقبلان را زوال نعمت و جاه

گر نبیند به روز شَپّره چشم
چشمهٔ آفتاب را چه گناه؟

راست خواهی، هزار چشمِ چنان
کور بهتر که آفتابْ سیاه

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×