نشنیدی که صوفییی میکوفت (3-4)
-
اندازه متن
+
جوانی خردمند از فنونِ فضایل حظّی وافر داشت و طبعی نافر. چندانکه در محافلِ دانشمندان نشستی، زبان سخن ببستی. باری پدرش گفت: ای پسر! تو نیز آنچه دانی، بگوی. گفت: ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم
نشنیدی که صوفییی میکوفت
زیرِ نعلینِ خویش میخی چند؟
آستینش گرفت سرهنگی
که: بیا نعل بر ستورم بند
سعدی 
