آکادمی شعر پلیکان

نماند جانور از وحش و طَیْر و ماهی و مور (12-3)

- اندازه متن +

خشکسالی در اسکندریّه عنانِ طاقتِ درویش از دست رفته بود، درهایِ آسمان بر زمین بسته و فریادِ اهلِ زمین به آسمان پیوسته

نماند جانور از وحش و طَیْر و ماهی و مور
که بر فلک نشد از بی‌مرادی افغانش

عجب که دودِ دلِ خَلق جمع می‌نشود
که ابر گردد و سیلابِ دیده بارانش

در چنین سال، مُخَنَّثی، دور از دوستان، که سخن در وصفِ او ترکِ ادب است، خاصّه در حضرتِ بزرگان و به طریقِ اِهمال از آن در‌گذشتن هم نشاید که طایفه‌ای بر عجزِ گوینده حمل کنند. بر این دو بیت اقتصار کنیم که اندک، دلیلِ بسیاری باشد و مشتی نمودارِ خرواری

گر تَتَر بُکشَد این مخنّث را
تتری را دگر نباید کُشت

چند باشد چو جِسرِ بغدادش
آب در زیر و آدمی در پشت

چنین شخصی -که یک طرف از نَعْتِ او شنیدی- در این سال نعمتی بیکران داشت، تنگدستان را سیم و زر دادی و مسافران را سفره نهادی. گروهی درویشان از جورِ فاقه به طاقت رسیده بودند. آهنگِ دعوتِ او کردند و مشاورت به من آوردند. سر از موافقت باز زدم و گفتم

نخورَد شیر، نیم‌خوردهٔ سگ
ور بمیرد به سختی اندر غار

تن به بیچارگی و گُرْسنگی
بِنِه و دستْ پیشِ سِفله مدار

گر فریدون شود به نعمت و مُلک
بی‌هنر را به هیچ‌کس مشمار

پرنیان و نَسیج بر نااهل
لاجورد و طلاست بر دیوار

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×