چو لقمان دید کاندر دست داوود (79-8)
-
اندازه متن
+
هر آنچه دانی که هر آینه معلوم تو گردد، به پرسیدن آن تعجیل مکن که هیبت سلطنت را زیان دارد
چو لقمان دید کاندر دست داوود
همی آهن به معجز موم گردد
نپرسیدش چه میسازی که دانست
که بی پرسیدنش معلوم گردد
گلِ سرخش چو عارضِ خوبان (33-2)
یکی از مُتَعَبِّدان در بیشه زندگانی کردی و برگِ درختان خوردی. پادشاهی به حکمِ زیارت به نزدیک وی رفت و…
ترکِ احسانِ خواجه اولیٰتر (8-3)
بقّالی را دِرَمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط. هر روز مُطالبت کردی و سخنان با خشونت گفتی.…
