آکادمی پلیکان

کوته نکنم ز دامنت دست (3-5)

- اندازه متن +

پارسایی را دیدم به محبّتِ شخصی گرفتار، نه طاقتِ صبر و نه یارایِ گفتار. چندان که ملامت دیدی و غَرامت کشیدی، ترکِ تَصابی نگفتی و گفتی

کوته نکنم ز دامنت دست
ور خود بزنی به تیغِ تیزم

بعد از تو مَلاذ و مَلْجَائی نیست
هم در تو گریزم، ار گریزم

باری، ملامتش کردم و گفتم: عقلِ نفیست را چه شد تا نفسِ خسیس غالب آمد؟ زمانی به فکرت فرو رفت و گفت

 

هر کجا سلطانِ عشق آمد، نماند
قوّتِ بازویِ تقویٰ را محل

پاک‌دامن چون زِیَد بیچاره‌ای
اوفتاده تا گریبان در وَحَل؟

قالب‌های-شعر-فارسی-آموزش-کامل-از-قصیده-تا-نیمایی
ثبت و انتشار آثار ادبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×